مصاحبه مجله سوره با نورالله حسین خانی
اين هنرمند تئاتر در سالهاي قبل از انقلاب نمايشهاي زيادي را بازي كرده و بعد از انقلاب نیز همزمان به کارِ در تئاتر و تلویزیون پرداخته است؛ ضمن آنکه دو دوره طعم زندانيِ سياسيبودن را در دوران ستمشاهی چشيده است.
حسينخاني بعد از انقلاب، مناصبي را در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و دانشگاه آزاد تجربه كرده و دركنار اينها علاوه بر تدريس در دانشگاه، تاكنون 107 كتاب را به رشتة تحرير درآورده است .او همچنين مدير مسؤولي و سردبيريِ نشريات متعددي را برعهده داشته است. اين فرهيختة هنرمند در گفتوگوي پيشِ رو از تجربياتش از سفر لبنان و ديدار با سيدحسن نصرالله گفته است. حسينخاني كه به تازگي مادر عزيزش را از دست داده، با بزرگواري به دفتر تحريريه سوره آمد كه براي عزيز از دسترفتهاش طلب غفران و آمرزش ميكنيم.
آقاي دكتر، دربارة تجربههايتان از لبنان و جنبش مقاومت حزبالله و همچنين از ديدارهايي كه با سيدحسن نصرالله داشتهايد، بگوييد.
من كتابي نوشتم به نام «فروغ فروزان» دربارة زندگاني پيامبراكرم(ص) با سبك و سياقي جديد. اين كتاب را در سال 1385، سال پيامبراكرم(ص)، براي انتشار تقديم كردم و كتاب پس از سيكلي كه طي كرد، از طرف ستاد برگزاري مراسمهاي ويژة آن سال، كتاب برگزيده شناخته شد و به بنده نيز پنجاه سكة بهارآزادي هديه كردند؛ بهاضافة سفر زيارتي و تعدادي تقديرنامه. در همانجا فكر كردم كه اين سكه ميتواند در جايي كارساز باشد.
اين كتاب چندمين تأليف شما بود؟
اين كتاب يك صد و پنجمين تأليف من بود كه در اين مدت شمار آنها را به 107 رساندهام. بالاخره اين سكه را هديه كردم به مبارزان لبناني چون آنان واقعاً حضور بسيار فعالي در آن منطقه دارند و تحولاتي كه در كل منطقه صورتميگيرد، تماماً از ناحية اين گروه مقاومت است كه همگيشان شيعيان خالص وبيغلوغشي هستند. دو نفر ديگر از دوستان نويسنده كه برگزيده آن سال بودند يعنيآقايان صادق آينهوند و دكتر پيروي نيز گفتند بهتأسي از فلاني، ما هم سكههاي خودرا به مبارزان لبنان هديه ميكنيم. بعد، در جلسهاي در دفتر آقاي پيروي، ايشان بهمن مأموريت دادند كه اين سكهها را به لبنان ببرم، ولي من هم پيشنهاد كردم كه با همبرويم و بالاخره ويزا و بليت تهيه كرديم و به منطقة شيعهنشين لبنان رفتيم، وقتيديديم كه منطقه بهطور كلي، از طرف صهيونيستها، ويران شده است، اصلاً هدف از آمدنبه لبنان را فراموش كرديم.
اين اتفاق در ايام قبل از جنگ سيوسه روزه بود يا بعداز آن؟
بعد از آن بود و دوستان ديگري كه از طرف مجلة «اميد فردا» با ما همسفربودند، مشغول عكسبرداري و فيلمبرداري شدند و ما هم با بعضي از افراد صحبت كرديمكه ناگهان متوجه يك ساختمان كاملاً سالم در بين اين ويرانيها شديم، خيلي تعجببرانگيز بود و براي دريافت پاسخ اين مسأله، شروع به تحقيق كرديم. وقتي نزديكترشديم، ديديم كه شيشههاي طبقات بالاي آن ساختمان ريخته است، چند نفري هم در بالكنمشغول جمعآوري خردهشيشهها هستند. خلاصه مشغول عكاسي و فيلمبرداري بوديم كههمراهم به من گفت فلاني، شخصي تو را به نام خطاب ميكند. چند لحظه بعد ديدم كه آنشخص از ساختمان پايين آمد و به محض ديدنم سلام و عليك گرمي با من كرد و نام مراهم بر زبان آورد. گفتم كه ببخشيد شما را بهجا نميآورم. ايشان گفت كه موسوي هستم وپرسيدم كدام موسوي؟ جواب داد كه همان موسوي كه در ارشاد به ديدن شما آمدم، زماني كهمن در وزارت ارشاد بودم با معاونت بينالملل هم ارتباط داشتم و گاهي از طرفوزارتخانه به چندين كشور بهعنوان رايزني سفر ميكردم، موسوي از آنجا با من آشناشده بود. ایشان در حال حاضر، شخصيت دوم لبنان است و دخترشان نيز عروسِ جناب سيدحسن نصرالله است.
آقاي موسوي لبنانيالاصل هستند؟
خير، ايشان ايراني است ولي درآنجا زندگي ميكند و كاملاً لبناني شده است. با ايشان كمي صحبت كردم و دربارة آنساختمان پرسیدم و او تعريف كرد كه هر جايي را كه صهيونيستها فكر ميكردند رد پايياز سيد وجود دارد ميزدند، حتي پل مهمي وجود داشت كه قرار بود سيد از آن پل عبوركند، آنجا را هم زدند.
همان پلي كه از تلويزيون خودمان هم نشانش دادند؟
بله، و بحمدالله، سيد سلامت ماند. يكي از افراد و مبارزان حزبالله كهيكي از دامادهاي سيد است، خواب ديده بود كه حضرت فاطمة زهرا(س) فرموده بودند:«نگراننباشيد.» خلاصه موسوي توضيح داد كه چند ماه پيش سفري به عراق داشته و به زيارتبارگاه حضرت امامحسين(ع) و بعد از آن به زيارت مرقد حضرت ابوالفضل(ع) رفته است. ميگفت چون در آنجا مرا ميشناختند، برايم تحفهاي آوردند و گفتم كه اين تحفههابهجاي خود، ولي يك خواستهاي دارم و آن اينكه پرچمي را كه بر گنبد حضرتابوالفضل(ع) هست ميخواهم، آنها هم خواهش مرا اجابت كردند و آن را به من دادند.
موسوي آن پرچم را به لبنان آورده و در منزل خود در آن ساختمان آويزان كرده بود. جالب است كه اين را بگويم و شايد هم مسأله محرمانهای را افشا كنم، ولي در همانزمان سيدحسن نصرالله در همين ساختمان بود و فرزندان سيد هم همينطور و از بركت اينپرچم، اين ساختمان سالم باقي ماند. آنها اعتقاد داشتند كه نظر حضرت ابوالفضل(ع) اين ساختمان را برقرار نگه داشته بود و مردم به همراه بسياري از شخصيتهاي شيعه واهل تسنن و حتي مسيحيان براي بازديد از اين ساختمان و پرچم به اينجا ميآمدند.
يعني اين مسأله كاملاً آشكار شده بود؟
بله، همگان از اين معجزه مطلع شدهبودند. بعد، آقاي موسوي ما را به منزل خود دعوت كرد و ما هم سكهها را به ايشانتحويل داديم. در آن وضعيت، من يك حالت و احساس انتظار داشتم كه ناگهان ديدم در بازشد و سيد به داخل آمدند و اين برايم غيرقابل باور بود. در ابتدا فكر ميكردم كه آنشخص شبيه جناب نصرالله است، ولي بعد مطمئن شدم كه خود سيد است و از من تشكر كرد وگفت كه صرفاً بهخاطر تعريف موسوي كه شما چنين كاري براي مبارزان لبنان كردهايد وبهخاطر هداياي شما كه نويسندهايد آمدهام كه تشكر كنم. بعد از صرف ناهار، جنابنصرالله، از من پرسيدند شما كتاب «خورشيد بر نيزه» را كه دربارة امامحسين(ع) استو كتابِ سال شناخته شد، چرا به زبان عربي ترجمه نميكنيد تا مردمِ بيشتري از آناستفاده كنند؟ پرسيدم كه شما چگونه اين كتاب را مطالعه كردهايد؟ گفتند كه اين كتابرا در منزل موسوي ديدهاند و موسوي آن را خوانده و براي من تعريف كرده است. همچنينافزودند كه در ابتدا عكس آن كتاب مرا جذب كرد و او هم از محتواي آن صحبت كرد و بعدآن را دقيقاً مطالعه كردم و متوجه جاذبههاي آن شدم، خوب است كه به عربي ترجمه شود. گفتم ما در ايران مترجمان خوبي داريم، من آنها را نميشناسم، ولي اگر كسي باشد خوباست و سيد گفتند كه اتفاقاً من كسي را ميشناسم، بهنام سيدحسين حكيم كه از دوستانماست. همان موقع نيز با موبايل ايشان تماس گرفتند كه در بحرين بود و آقاي حكيم همآدرس سايتش را داد تا كتاب را برايش ايميل كنم، من هم كتاب را براي او فرستادم وايشان هم آن را ترجمه كرد.
بعد از مدتي، بر اثر كثرت كار، موضوع ترجمه اين كتابرا فراموش كرده بودم كه يكروز تلفن زنگ زد. گوشي را كه برداشتم شخصي با لهجة عربيگفت سلامٌعليكم و من هم جواب دادم و او گفت كه من سيدحسين هستم. پرسيدم كدامسيدحسين؟ گفت استاد حكيم[آقاي حكيم هميشه از خودشان با عنوان استاد ياد ميكنند] وپس از احوالپرسي گفت كه كتاب را ترجمه كرده و به سيد دادهام. بعد، فهميدم كهمقدماتِ كار چاپ را هم انجام داده و با من تماس گرفتهاند كه كتاب آماده است و فقطشما بايد تايپ آخر را ببينيد. گفتم همين كه شما ديدهايد، كافي است و به ديدن مننياز ندارد. يك هفتة بعد توسط آقايي به نام نجمي تعدادي از نسخ ترجمه و چاپشدة «خورشيد بر نيزه» را براي من به ايران فرستادند كه نام عربي آن «شمس فوق رُمُح» استو در دنيا نيز پخش شده است. تعدادي از نسخ اين كتاب را خودم به حرم حضرتابوالفضل(ع) بردم، با تعجب قبل از اينكه من بخواهم به آنها بدهم، گفتند آقا مااين كتاب را داريم و قبلاً وصول شده است.
وقتي اين كتاب چاپ شد، با آقاي حكيمتماس گرفتم و از ايشان بهخاطر ترجمه كتابم تشكر كردم و گفتم كه يك زحمت ديگري همبراي شما دارم. و ايشان دعوت مرا پذيرفت و يكروز ناهار به دفترم آمد و كتاب «فروغفروزان» را به ايشان نشان دادم و گفتم كه اگر امكان دارد، اين را هم ترجمه كنيد،ولي ايشان ناراحت و برافروخته شد و گفت كه من وقت اين كارها را ندارم و آن يك كتابرا هم بهخاطر سيدنصرالله ترجمه كردم. من هم با شرمندگي خيلي عذرخواهي كردم و هديةناقابلي هم به ايشان تقديم كردم و ايشان هم تشريف برد.
دو، سه روز بعد، تلفن زنگزد و گوشي را برداشتم، گفت كه استاد حكيم هستم و ميخواهم شما را ببينم. خلاصهايشان آمد و بعد از سلاموعليك و احوالپرسي گفت كه آقا، كتاب فروغ فروزان را به منبدهيد. گفتم كه شما به آن شكل برخورد كرديد و گفتيد وقت ندارم، حالا هم تا دليل آنرا نگوييد، كتاب را به شما نميدهم. چطور شد كه به اين سرعت نظرتان تغيير كرد؟
گفت: «شما به اين كارها كاري نداشته باشيد.» گفتم كه اصلاً نميخواهم كتابم راترجمه كنيد. بالاخره پرسيد: «قرآن داريد؟» قرآن را كه دادم، تفألي به آن زد و گفت: «واقعيت اين است كه پريشب خواب آقا اباعبداللهالحسين(ع) را ديدم كه مرا صدا كرد كهحسين، اينجا بيا و من هم به خدمت ايشان رسيدم. امامحسين(ع) فرمودند اين باغ اناراز آنِ شماست، آن هم بهخاطر كتاب خورشيد بر نيزه. گفتم كه يابنرسولالله مننويسندة آن نيستم، بلكه فقط آن را ترجمه كردهام، ايشان فرمودند: به نويسندة آنكاري نداشته باش، آن ساختمان بلند را كه ميبيني از آن نويسندة آن كتاب است. اينباغ انار مال توست.»
گفتم براي ترجمة اين كتاب، شرط دارم. گفت: «چه شرطي؟» گفتمكه نيمي از آن باغ انار را بايد به من بدهي تا بگذارم كتابم را چاپ كني. باز هم بهقرآن تفأل زد و گفت: «چارهاي نيست» و قبول كرد و رفت و اين كتاب را ترجمه كرد والآن هم آن را براي چاپ به لبنان فرستاده است. كتاب قبلي هم در بيروت چاپ شد وبسيار هم زيبا به چاپ رسيد.
خب، براي اينكه بهترين چاپخانههاي جهان اسلام دربيروت است.
عزيزاني كه در لبنان مبارزه ميكنند، واقعاً نيازمندند و ملّت مابايد بداند كه اين قلب ماست كه در آنجا ميتپد. ما هنوز نميدانيم كه حزباللهلبنان چه كرده است و چه جانفشانيهايي ميكند. ما بايد از لحاظ فكري و مالي بهآنها كمك كنيم. امروز هر چند كمكهايي ميشود، ولي كافي نيست. ببينيد، اينوهابيهاي جنايتكار، در دنيا چه ميكنند، در همين ايران چه هزينههايي ميكنند، ماهم بايد به آن شيعيان كه پارهاي از پيكرهمان هستند و هر چند كه در نقطة ديگري ازدنيا قرار دارند ولي عضوي از ما هستند، كمك كنيم:«چو عضوي به درد آوَرَد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار»
سيدحسين حكيم با شهيد آيتالله حكيم چه نسبتي دارد؟
فكر ميكنم كه برادر بزرگ شهيد محمدباقر حكيم است و اتفاقاً الآن هم درايران بهسر ميبرد.
از ديدار و تجربههايتان و فيلمهايي كه در لبنان تهيه كرديد، صحبت بفرماييد.
در آن منطقه، حزبالله در قلب همة مردم جاي گرفته است وهمه آنها را دوست دارند، ولي متأسفانه دستهاي پنهاني هست كه ميخواهد حزبالله رااز اهل تسنن و مسيحيها جدا كند، ولي يدالله فوق ايديهم، دست خدا تا بهحال نگذاشتهاست كه توطئه آنان پيروز شود، ولي دستگاه توطئه همچنان فعال است و دشمن ميكوشد كهالقاء كند كه حزبالله از پيكرة لبنان نيست. در همان زمان جنگ سيوسهروزه،حزبالله از این سو با اسرائیلیها میجنگید و از آن سو مردم لبنان و مناطقمسيحينشين، در حال تفريحكردن لب ساحل دريا و شنا و خوشگذراني بودند. يعنيميتوان گفت كه اگر امروز لبناني وجود دارد، به بركت وجود شيعيان لبنان است و اگرشيعه را از لبنان حذف كنيم، لبنان وجود نخواهد داشت، يعني با حركات مذبوحانة آمريكاو اسرائيل و همكاري برخي از كشورهاي عربي، اثري از لبنان باقي نخواهد ماند.
دراين سفر چه كرديد؟
ما، هم عكس گرفتيم و هم فيلم تهيه كرديم و هم با خيلي ازافرادي كه با حزبالله در ارتباط بودند گفتوگو كرديم، با مسيحيان لبنان صحبتكرديم، با رانندة تاكسي و بقال هم همینطور.
چه چيزي براي شما جالب بود؟
بيشتر مسأله سوقالجيشي آنجا برايم جالب بود و اينكه در قلب يك كشور مسيحي،گروهي از شيعيان كه صادق و بيغلوغش و بدون مكر و حيله و از خودِ ما متدينترهستند و درواقع به آن چيزهايي كه پيامبراكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و ائمةمعصومين(ع) فرمودهاند، دقيقاً عمل ميكنند، آن هم نه با حرف، بلكه با عمل خود. مثلاً رانندة تاكسياي كه ما را به آنجا برد، خودش از مبارزان بود و ما را بهمنزلش دعوت كرد و در نهايت نيز هرچه اصرار كرديم، از ما مزدي بابت كرايه اتومبيلدريافت نكرد و مجبور شديم كه با هديهاي، تاحدودي، زحمات او را جبران كنيم كه ازصبح تا پاسي از شب با ما بود.
دليل محبت نشاندادن او به شما چه بود؟
علاقه، زيرا آنان علاقة وافري به ايرانيان دارند و معتقدند كه امالقراي اسلامو شيعه، ايران است. اين اعتقاد از قديمالايام بوده است، يعني هر حركت و اتفاقي كهدر ايران رخ ميدهد، آنان مترصد اين هستند كه عاقبتش چه خواهد شد. در همة منازلآنان، عكس امام و مقام معظم رهبري ديده ميشود، در خيابانها و مغازهها نيزهمينطور. اما متأسفانه الآن در مملكت خودمان، در تهران و شهرستانهايمان، كمتربا چنين چيزي مواجهيم و ارزشها كمرنگ شده است. لبنان، دقيقاً حال و روز اوايلانقلاب ما را دارد، همه با هماند و يار و ياور يكديگرند و از حال و روز همديگر نيزمطلعند. و خوشبختانه ميتوانيم ادعا كنيم كه هنوز شيعياني هستند كه بهمعناي واقعيبه دستورات پيامبر(ص) و ائمة معصومين(ع) عمل ميكنند و آن هم شيعيان لبناني هستند. البته در ايران هم چنين افرادي را داريم، ولي متأسفانه كمرنگ شده است. وظيفهماناين است كه شيعيان لبنان را تقويت كنيم و به مسؤولان بگوييم كه از لحاظ فكري وفرهنگي كمكشان كنند. آنان حتي به مسائل سياسي ما بهطور كامل وقوف دارند. امروزبسياري از جوانان ما با خطوط و جناحبنديهاي سياسيمان آشنايي كامل ندارند، وليآنها كاملاً با اين مسائل آشنا هستند.
لبنانيها، به چه دليل اين مسائل راپيگيري ميكنند؟
چون همهچيز خود را از ما ميدانند و برايشان اهميت دارد وحركات سياسي مسؤولان ما براي آنان مهم است.
با اين سخنان نتيجه ميگيريم كهآنها با اینکه عربزبان هستند، خيلي بيشتر از كشورهاي فارسيزبان همجوارمان،نسبت به ما سمپاتي دارند.
اين، تازگي ندارد و ريشة آن به زمان شاهعباسبرميگردد. كساني كه از لبنان به ايران آمدند چه كساني بودند؟ يكي شيخ بهايي بود كهاصليت او لبناني است. نام فاميل والدة رهبر معظم انقلاب، ميردامادي است كهنَسَبشان از ميردامادان بزرگي است كه از لبنان به ايران آمدند. حر عاملي هم ازلبنان به اينجا آمد كه مرقد ايشان در حرم حضرت امامرضا(ع) است و مورد توجه نيزهست. ايشان هم محدث و فقيه بزرگي بودند كه الآن بسياري از رواياتي كه نقلِ قول شدهاست و در اختيار ماست، از سوي اين بزرگوار است و از اين افراد بزرگ، بسيار داريم.
از خاطرات خود در لبنان بفرماييد.
خاطره كه بسيار است. قبل از اين سفر، درسال 1358 يكبار هم در سال 1371 به لبنان سفر كرده بودم. در آنجا رفيقي داشتم كهقبلاً در وزارت ارشاد بود و در لبنان كار فرهنگي ميكرد و مرا به آن کشور دعوتكرده بود و من چون بهعنوان نماينده وزارت ارشاد براي بررسي فعاليتهاي فرهنگي بهسفارتخانه رفتم، بر اثر اشتباهي- چون در آن زمان ترورهاي زيادي اتفاق ميافتاد- شايع شد كه من ترور شدهام و حتي خبر شهادتم از صدا و سيماي خودمان هم پخش شد كهبعد از مدت كوتاهي نادرستی اين خبر مشخص شد.
در سال 1358 نيز به غير از كتابهايخودم، چند كتاب ديگر هم با خود به آنجا برده بودم كه يكي از آنها نوشتة آيتاللهشهيد مطهري و به زبان عربي ترجمه شده بود. وقتي به آنجا رفتم، اين كتاب در دستمبود و هنگام گفتوگو با سيدحسن نصرالله و ديگران، از دستم افتاد و يكي از افرادي كهدر آنجا حاضر بود پرسيد كه آيا ممكن است اين كتاب را ببينم و نيز نام نويسندة كتابرا هم پرسيد. پاسخ دادم از شهيد مطهري است و او با شنيدن اين حرف اشك در چشمانش جمعشد. گفتم كه شما شهيد مطهري را از كجا ميشناسيد؟ گفت در زمانهاي قديم، قبل ازانقلاب كه آيتالله مطهري در سرچشمة تهران، دفتري داشتند، من از طريق سفارتخانه بهايران آمده بودم و ميخواستم كسي را كه معروف به فيلسوف شرق بود، ببينم. يعني درلبنان چنين شهرتي داشت نه در ايران و آقاي مطهري بعد از انقلاب بود كه در ايرانشناخته شد. بههرحال ميگفت بههمراه شيخسعيد شعبان از لبنان به ايران آمدم و خدمتايشان رسيدم و وقتي كه آقاي مطهري يكسري كتاب به من داد، به لبنان كه آنها راآوردم، خودِ شيخ سعيد شعبان كه اهل تسنن است، اين كتاب را ترجمه كرد و متأسفانهبخشي از مطالب آن را حذف كردند و به چاپ رساندند، فقط نوشتند كه نقلِ قول از فيلسوفشرق ايران و خيلي اصرار داشتند كه در صورت امكان كتابهاي استاد مطهري را برايآنها بفرستيم و واقعاً تشنة اين نوع كتابها هستند.
يكبار هم كه در سال 1378براي افتتاح دانشگاهي كه در لبنان تأسيس كرديم. به لبنان رفته بودم، آن موقع منمعاون فرهنگي-دانشجويي دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب بودم و به ریاست دانشگاهپيشنهاد دادم كه در لبنان يك شعبه داشته باشيم و بالاخره آن شعبه را احداث كرديمكه خيلي از دانشجويان كشورهاي ديگر به آن دانشگاه آمدند و متأسفانه هنوز هم اهدافاولية ما اجرا نشده است، ولي گامهاي بسيار بلند و مؤثري را برداشتهاند.
سرانجامِ آن دانشگاه در لبنان به كجا رسيد؟
آنجا همچنان برقرار است ودانشجويان زيادي هم داد. در آن زمان زير نظر واحد تهران جنوب كه مسؤوليت آن با منبود، فعاليت ميكرد و ما آنجا را اداره ميكرديم و ارتباط خوبي هم با دانشگاه ودانشجويان آن داشتيم و حتي مدارك آنان را از اينجا صادر ميكرديم.
عرض من ايناست كه آنان تشنهاند، تشنة تشيع و تشنه مطالبي هستند كه حقانيت شيعه را به اثباتبرساند. الآن شيعه تنهاست و ما دوستدار اهلبيت(ع) هستيم، ولي انشاءالله روزيفرابرسد كه شيعة واقعي بشويم، همان شيعهاي كه امام صادق(ع) فرمودند. روزي عدهايآمدند كه امام صادق(ع) را زيارت كنند و به پيشكار ايشان گفتند كه ميخواهيم امامصادق(ع) را ببينيم. آقا فرمودند:«شما كي هستيد؟» عرض كردند كه ما شيعيان شما هستيم،آقا نپذيرفتند. اينها هرچه اصرار كردند كه ما از راه دوري آمدهايم، به نتيجهنرسيدند. روز دوم آمدند و باز هم آقا نپذيرفتند تا اينكه روز سوم شد و آقا دستوردادند آتشي درست كنند و بعد به آنان فرمودند كه هركس كه شيعة ماست، وارد آتش شود،ولي آنها بهانه آوردند كه آقا ما زن و فرزند داريم و... تا اينكه يك عرب از راهرسيد و خدمت آقا عرض ادب و سلام كرد و آقا پس از جواب سلام فرمودند كه به درون آتشبرو و آن عرب نيز بدون درنگ خود را به آتش انداخت. اين عده كه ناظر صحنه بودند تعجبكردند و درباره امام(ع) تصور غلط كردند و گفتند كه معاذالله، ايشان چقدر قسيالقلبهستند. آقا هم كه عالِم بر قلبها هستند، عرب را صدا زدند و او هم خدمت رسيد و آقاسؤال فرمودند كه كي هستي؟ گفت من فلاني از اهالي فلان. آقا پرسيدند كه چرا امتناعنكردي؟ مگر زن و فرزند نداري؟ مرد عرب گفت وقتي مولايم بفرمايند، من بايد اطاعتكنم. آقا فرمودند: «شيعيان واقعي ما اين افرادند و اينان بايد بگويند كه ما دوستداراهلبيت هستيم».
بنابراين ما بايد در اين زمينه فعاليت بيشتري بكنيم. شيعيانلبنان خيلي تشنة معرفتهاي موجود در ايران هستند. همه وجودشان، قلبشان براي ايرانميتپد. سيدحسن نصرالله واقعاً يك نور است. او فرزند خلف رسول(ص) و آقااميرالمؤمنين است. او فرزند خلف بيبي فاطمة زهرا(س) و آقا امامحسين(ع) است. درهمة امور، ابتدا با خدا مشورت ميكند و بعد ارتباط او با ائمة معصومين(ع) بسيار مهماست. ايشان خودش را كوچكترين شاگرد مقام معظم رهبري و شاگرد كوچك امام(ره) ميداند. در هر كاري، باورش اين است كه الآن در اين شرايط زماني بر من تكليف است كهعليه صهيونيستها و كساني كه هر روز در فلسطين جنايت ميكنند، جهاد كنم. ما فكرميكنيم كه مبارزة سيد، محدود به همان سيوسه روز بود، در صورتي كه اينطور نيست واو هر روز در حال مبارزه است و نيروهاي حزب شبانهروز در منطقة فلسطين حضور دارند وپابهپاي فلسطينيان ميجنگند. جهان اسلام بايد اينگونه باشد. امام(ره) فرمودند كهاگر مسلمانان، هر كدام يك سطل آب بريزند، اسرائيل را آب ميبَرَد و اسرائيل بايدنابود شود، ولي خيلي از سردمداران كشورهاي اسلامي مهرههاي دستنشاندة اسرائيليهستند، مثل حاكم فلان كشور عربي كه اسرائيلي از آب درآمد و دستش در دست جنايتكاراناسرائيلي است و هرچه آنان بگويند، مجبور است كه عمل كند و در غير اين صورت، او راسرنگون ميكنند. كشورهاي ديگر نيز همين وضعيت را دارد، هركس كه در راه اينجنايتكاران قدم نگذارد، او را از مسند قدرت برميدارند. الآن، همة دنياي اسلام دريكطرف، جمهوري اسلامي و لبنان هم در يكطرف قرار دارند. اگر رهبران خودفروختةبهظاهر اسلامي و بهمعناي واقعي خادمين آمريكا و اسرائيل، از دستورات اربابانتبعيت نكنند، يك شَبِه از كار بركنار ميشوند.
ما بايد مردم را از طريق كارفرهنگي با اين مسائل آگاه كنيم كه متأسفانه شمار اين نوع فعاليتها نيز اندك است.