نصایح حکیم به حاکم

ارسال در کتاب و ادبیات

چنین حکایت شده است که در روزگاران دور، حاکمی و حکیمی در دیهی می­زیستند. روزی حاکم تصمیم گرفت به دیدار حکیم شتافته و از وی درخواست کند تا او را نصحیت نماید و اندرز دهد. پسر چنین کرد و حکیم او را پذیرفت و اندرز این گونه روا داشت که: یاد دار، نگه دار، سخت دار، گرد کن، بخور، بپوش، ببر، بردار، بده و بستان.

 

حاکم سر اندر پا گوش که منظور حکیم دانا را از آنچه بر زبان آورده بود درنیافت. گفت: کلمات و واژه­ها را شنیدم اما نیاز به رمزگشایی و پرده برداری است. لطف نموده واضح بفرمایید تا متوجه منظور شما بشوم.

 

حکیم گفت:

یاد دار: منظورم این است که خدا را یاد دار و به یاد او باش.

 

نگاه دار: مال و منال را نمی­گویم که دو دستی بچسبی و نگه داری، منظورم وفا می­باشد.

 

سخت دار: آنچه باید سخت نگه بداری همانا دین است که مبادا با رفتار و اعمالت آن را از دست بدهی.

 

گرد کن: آنچه پسندیده و نیکوست که ای حاکم گرد کن و جمع آوری کن علم است که هر چه به آن بیفزایی سزاوار است.

 

بخور: شایسته است که هر گاه خشمگین شدی، آن را فروکش کن، پس آنچه باید بخوری خشم است.

 

ببُر: می­گویی از چه باید بریدن، می­گویم از همنشین بد، لحظه ای در این کار درنگ مکن.

 

بپوش: چه چیز را باید بپوشانی؟ من به تو می­گویم عیب برادرت را.

 

بردار: می­خواهی بدانی چه را باید برداری؟ می­گویم جور از ضعیفان را.

 

بده: آنچه سزاوار بخشش است و باید داد همانا انفاق است.

 

بستان: ای حاکم اگر آنچه گفتم گوش کنی و به آن عمل نمایی، آن وقت آنچه می­ستانی بهشت جاویدان است.