رفتی... سفر خوش شاعر مردم! خداحافظ
خشكم زده؛ در بهت سنگيني فرو رفتم
انگار اين من نيستم در جلد بي تابم
بي طاقتم؛ دور و بري هايم چه مي گويند؟
سنگيني اين حرف ها را بر نمي تابم
حرف از اجل حرف از گذشتن صحبت از مرگ است...
حرف از همان مردي كه حرفش حرف مردم بود
حرف از پرستويي كه فصل كوچ را طي كرد
اويي كه در نُه توي شعر و واژه ها گم بود
اين "مرگ پايان كبوتر نيست" اما حيف!
حيف از كبوترها كه يك يك در صف مرگند
حيف از شكوه باغ هايي كه پس از آنها
زير هجوم بادها بي بار و بي برگند
مرد محرم با محرم رفت ؛ تا شهري
در بهت اين رفتن بماند تا كه جان دارد
مي خواستم از او بگويم او كه تنها بود...
اما مگر اين نيمه جان ديگر توان دارد
شاگردها يك عمر دلتنگ تو مي مانند
رفتي ... سفر خوش! شاعر مردم خداحافظ
دلواپس اين بچه ها ديگر نباش استاد!
از خاطر آنها نخواهي رفت... نه... هرگز!
روزنامه فرصت از سال 13 کار خود را آغاز کرد و در حال حاضر خبر های خود را به صورت آنلاین نیز ارائه میکند