داوود رضا زاده

ارسال در کتاب و ادبیات

 

 

 

نام:غلاهعباس(داود)رضا زاده 

تاریخ تولد:1359

 

شرح حال:

او شاعري را به طور جدي از سال 79 و از انجمن ادبي رهنان شروع كرد. داوود رضازاده تعاريف بديعي از شعر ارائه مي دهد آنجا كه گفت: شعر، برخلاف تعريف آن « كلامي كه انواع برداشت ها از آن متبادر شود»؛ آنقدر پيچيده است كه به راحتي هر شعري را نمي شود شعر دانست. فلاسفه با آن همه حساسيتشان وقتي بخواهند يك نفر را فيلسوف بدانند مي گويند شاعر است. شعر بايد يقه آدم را بگيرد، بالا ببرد و بعد بكوبد زمين كه وقتي بلند شد ببيند خرد و خمير شده و البته نفهمد چه بر سرش آمده (اين جمله اش را نقل قولي از مهدي ملكي مي دانست). شعر بايد سُكري داشته باشد كه آدم را بگيرد. شعر مال فضاي جنون و شيدايي است نه دانايي و كساني كه هميشه هشيارند نمي توانند شاعر باشند. كسي كه شعر شنيده باشد و شاعري كرده باشد اين مطلب را مي فهمد. شعر آدم را به عالمي مي برد كه وصف ناشدني ست و شاعر پس از خارج شدن از اين عالم اگر محافظه كار باشد آن را انكار مي كند و اگر نباشد به آنچه لمس كرده اقرار مي كند...

شعر رضازاده هم شعر پيچيده اي نيست و البته اين بدان معني نيست كه به سرودن شعرهاي بي ارزش و دم دستي روبياورد كه او از آن دست شاعرهاست كه خوش گو و گزيده گو است.

رضازاده از هجمه واژه ها مي ترسد و در برابر واژه ها تسليم است. مي گويد خيلي ادعا مي خواهد كه كسي واژه ها را مهار كند، من هم سواركاري هستم كه هنوز نتوانسته ام اسب واژه را مهار كنم.

او از استاد راهي، محمدجواد آسمان (همراه هميشگي) و ابراهيم اسماعيلي تشكر ويژه دارد و پايان سخنش را به ياد دورهم نشيني ها در انجمن ها –كه حالا در روزهايي كه شعر آفت خورده شده است، چراغش رو به خاموشي است-  اختصاص داد.

آثار:

«كوچه اي كه در غربت پيچيد» مجموعه آثار غ

نمونه اي از شعر او:

مشكلي نيست

از آن روزها كه هيچ نزديكي با تو نداشتم،

بي فاصله تري با من!

از آن شب ها كه نمي آمدي،

به نيامدنت خوتر گرفته ام!

سردي دستانت در التماس دستانم

هنوز برجاست

باور كن

آن جمله را كه :«دوستت دارم»،

هنوز هم نمي شنوم!

باور كن ، باور كن،

از آن لحظه ها كه با تواَم

خيلي تنهاترم

مشكلي نيست؛

حالِ هميشه ي بي تو بودنم خوب است

«اما

تو باور مكن!»