خاطرات امیررضا امینی دوچرخه سوار خمینی شهری در سفر به کربلا (11)

ارسال در اخلاق و اندیشه

در دهمین بخش از خاطرات دوچرخه سوار خمینی شهری خواندیم که وی پس از طی مسیر سخت و طولانی از مرز بالاخره به نجف اشرف رسید و حالا ادامه ماجرا:
خداحافظی با کربلا
در آستانه حصار ورودي محوطه حرم مامور ايست بازرسي مرا متوقف کرد و گفت که نمی توانی با دوچرخه وارد شوی. شخصي كه شاهد ماجرا بود راه ديگري به من نشان داد و با دوچرخه وارد حصار اول شدم. برای ورود به حصارهاي بعدي مشكلي نداشتم اما براي پيدا كردن هتل به خاطر همين دوچرخه با مشكل روبرو شدم تا اينكه يكي از زائران ايراني به كمكم آمد و گفت: دوچرخه ات را روبروی هتل ما پارك كن و خودت هم به هتل ديگري برو.
به هتل ابوالفضل رفتم. صداي زنگ ساعت صحن هاي مطهر امام علي (ع) را مي شنيدم. خود را براي رفتن به آستان مقدس مرقد مطهر امام علي (ع) آماده كردم و پس از گذشتن از ايست بازرسي آخر و ورود به صحن امام علي (ع) دم ورودي به خاك افتادم و سجده شكر به جای آوردم. ايام مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) و همه جا سياهپوش بود. از اينجا به بعد ديگر گذشته را فراموش و احساس كردم تازه متولد شده ام.
سحرگاه با شنيدن نواي دل انگيز قرآن از داخل حرم بيدار شده، وضو گرفته و راهي كعبه دل ها شدم. پس از خواندن نماز صبح و زيارت به طرف قبرستان وادي السلام رفتم و پس از گشتي يك ساعته دوباره به طرف حرم برگشتم.
حدود ساعت 6 صبح پياده به طرف كوفه به راه افتادم و حدود 9 صبح به مسجد كوفه رسيدم. پس از زيارت و انجام اعمال مكان هاي زيارتي شهر كوفه با تاكسي به نجف برگشتم و مجددا به زيارت در حرم امام علي (ع) مشرف شدم.
صبح روز بعد به حرم مطهر رفتم و بعد از قرائت زيارتي مختصر با چشمي اشكبار از امام علي (ع) خداحافظي كردم و به طرف كربلاي معلي راه افتادم.
آنها که در بین راه متوجه مي شدند زائر هستم و از ايران با دوچرخه آمده ام خيلي خوشحال مي شدند و التماس دعا مي گفتند.
راه نجف – كربلا كنارگذري داشت و جاده چهار بانده بود. در بين راه حسينه هاي زيادي وجود داشت كه اصطلاح عربي آن «موكب» بود. موکب ها را اهالی مناطق مختلف براي زائراني كه در ايام عزاداري با پاي پياده اين مسير را طي مي نمايند، سرپا می کنند. پس از گذشتن از 50-40 كيلومتر از جاده و تمام شدن باند كنار گذر مجبور شدم براي حركت به باند اصلي جاده بروم كه بسيار شلوغ بود. پس از رسيدن به اولين حصار حفاظتي شهر كربلا دوباره براي ورود با مشكل مواجه شدم كه پس از صحبت با مامور مربوطه و ارائه مدارك و همچنین وساطت يكی از كاسب هاي محل وارد محدوده شهر شدم و به طرف بين الحرمين به راه افتادم. پس از سلام دادن به حضرت ابوالفضل (ع) و آقا امام حسين (ع) با دوچرخه وارد هتل شدم، اتاقی گرفتم و دوچرخه ام را به داخل اتاق بردم.
می دانستم مادر و خواهرم اینجا هستند ولی آنها نمی دانستند من هم مشرف شده ام. با عجله به طرف هتل آنها رفتم. يكي از صحنه هاي زيبا و احساسي اين سفر روبرو شدن من با مادرم بود. مادرم هيجان زيادي داشت و خيلي متعجب و با صداي بريده بريده مي گفت: امير تو كي به كربلا آمدي؟ با چه وسيله اي آمدي؟ نهار
خورده ای؟ در جواب گفتم نه هنوز زيارت هم نرفته ام. در اين لحظه بود كه به حرف آمدم و گفتم مادر خيلي ممنون كه مرا دعا كردي كه به آرزويم برسم. (در ايران به مادرم گفته بودم يك آرزوي بزرگي دارم و شما براي برآورده شدن حاجتم دعاكن. البته بدون اينكه آرزويم را مشخص كنم.)
پس از این ديدار احساسي به اتفاق مادر و خواهرم راهي حرم امام حسين (ع) شدیم و اولين زيارت را در كربلا به جا آوردم. سپس با خواهرم راهي هتل محل اقامتم شديم. خواهرم با دیدن دوچرخه رنگ از رخسارش پريد وگفت: امير با دوچرخه آمدي؟ و من سكوت كردم و خواهرم با صداي لرزان گفت: ديگر اين كارها را نكن و به هم قول دادیم كه مادرم متوجه این موضوع نشود.
شب دوباره به حرم رفتم و از حضرت عباس (ع) تشكر كردم كه ياري ام كرد تا به اينجا برسم. با مادر و خواهرم مشغول خواندن زيارت عاشورا شديم كه ناگهان طوفاني سهمگين درگرفت. اکثر زائران به هتل ها رفتند ولي من ماندم. پس از حدود يك ساعت طوفان و باران به پايان رسيد و به زيارت امام حسين (ع) رفتم و با ولع تمام به طرف حرم نسبتا خلوت امام حسين (ع) دويدم و زيارت دلچسبي كردم.
روز بعد به زیارت حرمین رفتم و با هيات هاي عزاداري همراه شدم. در اين حال و هوا ناگهان رعد و برق شديدي درگرفت و پس از آن باراني بسيار شديد شروع به باريدن كرد و آب همه جا را فراگرفت.
پس از گذشت سه چهار ساعت و قطع شدن باران دوباره اينبار به حرم امام حسين (ع) رفتم. شب آخر بود و بايد فردا صبح به طرف كاظمين حركت مي كردم.
صبح روز بعد براي زيارت حرم باب الحوائج (ع) كه به هتل نزديك تر بود رفتم و پس از خداحافظي و تشكر از محضر مباركش به هتل برگشتم و بسم ا... گفته و پس از گرفتن نان تازه براي صبحانه به سوي شهر كاظمین راه افتادم.