مروری بر زندگی آیت الله رمضانعلی املایی

ارسال در اخلاق و اندیشه

emlaee---3emlaee---2emlaee---4emlaee---5 سخن گفتن از بزرگمردی که مظهر اخلاق و ادب و عرفان در وانفسای زمانه ماست بسی سخت و دشوار است و دشوارتر اینکه شخصیتی مورد نظر ماست که در سراسر عمر خویش با تواضعی مثال زدنی شکسته نفسی نموده و مکارم اخلاقی خویش را کتمان نموده است  

و جز با اصرار برخی مریدان و علاقه مندان، از گنجینه قلب خویش رازگشایی نمی نemlaeeمود و مصداق حدیث شریف «اولیایی تحت قبائی آیت ا... رمضانعلی املائی از معدود بقیه السفلی بود که در روزگار نزدیک ما فلسفه، عرفان، فقه و قرآن را به هم آمیخته و همچون استادان سلسله او میرزا جهانگیرخان قشقایی، آخوند کاشی و حاج آقا رحیم ارباب «رحمها... علیهم» نادره دوران خویش بود و جز تأسف و تأثر از بابت محرومیت فیض حضورشان نصیب و بهره ای ما را نمانده است. به بهانه سالگرد ارتحال اين عارف الهي، مروري مي كنيم بر زندگي پربارش.
این غم هجران و این سوز جگر                               این زمان بگذار تا وقت دگر

 

نسب
پدر ایشان مرحوم غلامحسین از طایفه مسگرهای خوزان و از اساتید قرآن بوده است. نسب ایشان از طرف مادرش ماه بیگم آقایی خوزانی به آقابزرگ آقایی یا محمدنجیم آقایی بر می گردد. منزل محمدنجیم آقایی در گود خوزان بوده. وی موقع نماز بالای پشت بام منزل، اذان می گفت و سپس به مسجد جامع خوزان رفته و آنجا امام جماعت بوده و هم طبابت می کرد (پزشک بوده) و خود برای جمع آوری گیاهان دارویی به بیابان های اطراف و غیره میرفت. ضمناً دیگر اقوام ایشان حجت الاسلام محدعلی (نادعلی) و محمد آقایی هم می باشند که فوت شده اند.
حجت الاسلام محسن املایی فرزند ایشان در گفتگو با فرصت در این زمینه می گوید: پدربزرگم در حالی که پدرم نه ماه بیش نداشت در حین مسافرتی که به فریدن جهت کسب و کار داشته اند به رحمت الهی می پیوندد (در همین سفر مال التجارهای که زرد چوبه بود و برای فروش می برده اند به سرقت می رود) و در همان فریدن به خاک سپرده می شوند (ایشان دکان کسبی در آن شهر داشته و هر شش ماه یا چهار ماه یک بار با توجه به مشکلات ایاب و ذهاب که با حیوان بوده به خانواده سر می زده است.)

 

زندگینامه از زبان خودشان
آیت ا... املایی در مصاحبه با مجله حوزه، زندگینامه خود را اینگونه روایت می کند: «اینجانب، به سال 1333 هـ.ق در خوزان سده (خمینی شهر) به دنیا آمدم. یک سال از عمرم نگذشته بود که چراغ عمر پدرم خاموش شد و من از نعمت وجود پدر، محروم شدم. بار زندگی بر دوش مادرم افتاد. مادرم، مرا با کار و تلاش بزرگ کرد و زمینه تحصیل مرا فراهم ساخت. در دوران کودکی، مانند دیگر کودکان، به مکتب خانه رفتم و در آنجا، قرآن آموختم.
به خاطر تنگناهای مالی و این که باید کار می کردم، تا مخارج زندگی تأمین شود، نتوانستم در دوران نوجوانی و جوانی به تحصیل بپردازم. از این روی به خاطر علاقه ای که به تحصیل علوم دینی داشتم، در سن بزرگی، تحصیل علوم دینی را آغاز کردم. البته در ضمن کار؛ من همیشه با لباس کار به مدرسه می رفتم و پای درس حاضر می شدم.
جامع المقدمات را در سده، در نزد سید مصطفی ابطحی فروشانی خواندم و سپس راهی اصفهان شدم و مشغول تحصیل گردیدم. دوره رضاخان بود و وضع حوزه بسیار آشفته بود و طلاب هم پراکنده. بیشتر علما، به روستاها و قصبه ها و محله های خود رفته بودند. مدارس، خالی از علما و فضلا بود. حوزه خیلی خلوت بود. درس خواندن برای همگان با دشواریها و سختیهای بسیاری همراه بود و برای من دشوارتر و سختتر. چون من با سر و وضع و لباس کارگری به مدرسه می رفتم و مأموران دولتی، برای من بیشتر مزاحمت ایجاد می کردند. در هر صورت، موفق شدم مقدمات و مقداری از سطوح عالیه را در حوزه اصفهان بخوانم.

 

کودکی
آیت ا... املایی در نوجوانی با شغل چوپانی گوسفندان امرار معاش می نمود. این ایام با زحمات طاقت فرسا می گذرد، نشانه آن دوره اینکه بعضی از ناخنهای پا که در اثر سرما و یخبندان در صحراها و مراتع خراب شده تا اواخر عمر به صورت خاصی مشاهده می شد، بعد از این مرحله آقای املائی که جوان رشیدی بوده مستقلاً اقدام به کار می کند، مشغول بیلزنی، کشاورزی، رسبری و خلاصه مرد صحرا می شود.

 

شوق تحصیل
محسن املایی در مورد چگونگی اشتیاق پدر به تحصیل علوم دینی میگوید: «پدرم تعریف می کرد شبی دیروقت از مکتب برمی گشتم. در تاریک و بارانی زمزمهای به گوشم رسید، شخصی شعر می خواند. از آن شعر خوشم آمد از طرفی کاغذ نداشتم و تاریک هم بود. قسمتی از جعبه سیگار در راه پیدا کردم و در مسجدی به نام مسجد سیدمحمود رفتم، آنجا چراغ کم نوری بود. به زحمت شعر را نوشتم تا فراموش نشود؛
اینکه گویی این کنم یا آن کنم    این دلیل اختیار است ای صنم
بالاخره شور و اشتیاق به علوم دینی او را راهی حوزه علمیه می کند بدون هیچ گونه راهنما و مشوقی. حتی می گفتند بسیاری سعی می کردند مرا از راه تحصیل باز دارند و حرفهای دلسردکننده داشتند اما به عکس من مشتاقتر می شدم.»
گفتم ببینمش مگر درد اشتیاق    ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

 

حضور در قم
مرحوم آیت ا... املایی در مورد ورودش به حوزه علمیه قم می گوید: «در اصفهان بودم که مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی چشم از دنیا فرو بست. پنجاه روز از رحلت ایشان گذشته بود که وارد حوزه قم شدم. در این زمان، مرجعیت و زعامت شیعه، بر عهده آیت ا... بروجردی قرار گرفته بود. در حوزه مقدسه قم، چهار سال ماندم و از محضر حضرات آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی، محمدتقی خوانساری و بروجردی بهره بردم.»

 

در محضر حاج آقا رحیم ارباب
آیت ا... املایی در ادامه به حضور در محضر حاج آقا رحیم ارباب اشاره می کند و می گوید: «پس از آن که تشکیل خانواده دادم، دیگر برایم مقدور نبود که در قم بمانم؛ از این روی به اصفهان برگشتم و شکر خدای در این حوزه توفیق یافتم از محضر بزرگانی چون مرحوم رحیم ارباب و مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی (ایشان همان استادی است که استاد شهید مطهری از لذت دیدار او در تابستانی وصف ناشدنی در اصفهان در مقدمه کتاب سیری در نهج البلاغه یاد می نماید)کسب فیض کنم. وقتی به حوزه اصفهان آمدم مرحوم ارباب خارج فقه، بحث صلات جمعه می فرمود. اصول نیز می فرمود و من در درس اصول ایشان هم شرکت می کردم. اخلاق و رفتار و منش و بزرگواری و دانش گسترده ایشان، مرا جذب کرده بود و این ویژگیها سبب شد که چهل سال همراه و ملازم و در خدمت آن بزرگوار باشم.
درسهای دیگری مانند رجال، درایه، مقداری از قانونچه و نفیسی، تفسیر مجمع البیان و نهج البلاغه را خدمت مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی فرا گرفتم و با ایشان هم، بسیار مأنوس بودم. یک ماه هم، در درس تفسیر حاج سید علی نجف-آبادی حاضر شدم. این درس، فقط در ماه مبارک رمضان گفته می شد.»

 

آقا رحیم ارباب از زبان آیت ا... املایی
حاج آقارحیم ارباب را می توان از نوادر روزگار دانست. حکیم و متالهی عارف. آشنایی آیت ا... املایی با شخصیتی چون ارباب باعث شده بود که بیش از دیگر اساتیدش از مرحوم ارباب تأثیر بپذیرد. آیت ا... املایی –که چهل سال از محضر این فقیه عارف بهره برده است- در وصف استادش می گوید: «مرحوم ارباب دیدنی بود. محاسن اخلاقی ایشان را باید از نزدیک دید. نمی شود وصف کرد. او، خالق اخلاق بود. در اخلاق و روش و منش، ویژگیهایی داشتند که در کتابها پیدا نمی شد. یادم می آید آیت ا... بروجردی درباره ایشان می فرمود: «عالم عامل». یکبار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد، مرحوم ارباب فرمود: «تابحال یکبار هم چشم م به نامحرم نیفتاده است!» این سخن وقتی می فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان می گذشت. همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد، فرمود: «تابحال یکبار هم غیبت نکرده ام.»

 

ماست کپک زده
حجت الاسلام محسن املایی به حضور پدر در حوزه علمیه اصفهان اشاره کرده و می گوید: «پدرم وارد حوزه اصفهان مدرسه جده بزرگ می شوند. ایشان عصر جمعه با پای پیاده از خمینی شهر به اصفهان حرکت میکردند تا درس صبح شنبه از دست نرود. همراهشان چند عدد  نان خانگی و یک تاره کوچک ماست (الان موجود است) می بردند که یک هفته را باید با آن گذران کرد. دوستان ایشان می گویند این یک کیلو و نیم ماست ترش می شد و کپک می زد و ایشان تحمل می کرد و در تحصیل کوتاهی نمی کرد، شش روز هفته را در مدرسه بود و عصر پنج شنبه به خانه می آمد، صبح جمعه برای کار به صحرا می رفت و دو ریال مزد می گرفت و می خواست خرج هفته خود را با آن بگذراند.
 وی ادامه می دهد: پدرم تعریف می کرد که گاهی اوقات فقط من در مدرسه بودم حتی خادم مدرسه هم گاهی به خانه می رفت و من تنها می شدم، حجره مدرسه معروف به حجره گوشواره بود، خیلی کوچک، در این حجره هیچ یک از ضروریات نبود. یک پاره حصیر چوبی در کف داشت و یک آجر پشت درب. من روی حصیر می خوابیدم و آجر را بالشت خود کردم.» گاهی هم برای مزاح میفرمود:«گاهی در مدرسه من بودم و یک گربه!»
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را      تا که از مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

عرفان و زندگی
آیت ا... املایی همواره زاهدانه زندگی می کرد. حجت الاسلام مختاری در این زمینه می گوید: بعد از دوران جوانی که قدری اوضاعشان بهتر گردید به همان سبک زاهدانه مقید بود و هیچگاه در تمام عمر اهل تجمل و دنیاپرستی و جمع کردن مال نبود. ایشان با وجود مقامات علمی و عرفانی، با تواضعی مثالزدنی در میان مردم بوده با کشاورز و رعیت و پا به پای آنها در صحرا مشغول کار بود. کمکم مردم به او علاقه مند شده و برخی تصمیم گرفتند ایشان را به عنوان امام مسجد حاجی (قائمیه) بیاورند ولی آقای املایی در ابتدا قبول نمیکرد. یکی از بزرگان سرشناس محل خدمت آقای ارباب رفته و از ایشان درخواست کمک می کنند.
آیت ا... املایی در گفتگو با مجله حوزه به این موضوع اشاره می کند و می گوید: «دوست نداشتم امام جماعت باشم. به دستور حاج آقا رحیم ارباب به این کار وادار شدم. ایشان به من دستور داد که امامت جماعت این مسجد(مسجد قائمیه) را برعهده بگیرم و هر چه عذر آوردم قانع نشد. ناگزیر پذیرفتم.»

 

شاگردان
از شاگردان ایشان می توان به آیت ا... امینی امام جمعه قم (ایشان خود در مقدمه یکی از کتابهایشان به این موضوع اشاره می کند)، آیت ا... مقتدایی رئیس حوزه علمیه قم، حاج آقا مهدی میردامادی، حاج آقا باقر میردامادی، مرحوم حاج سید ابوالفضل موسوی گورتانی، آیت ا... جوادی گورتانی و... اشاره کرد.

 

خمینی شهر؛ حسینیه دنیا
مختاری ادامه می دهد: «ایشان محیط خمینی شهر را خوب شناخته بودند و بیش از 90 سال با این مردم زندگی کرد. گاهی می فرمود: شهری باخصوصیات خمینی شهر در ایران وجود ندارد ایشان می فرمودند از لحاظ سابقه در تشیع و شیعه گری و برگزاری مجالس مذهبی و فداکاری برای اهل بیت(ع)، خمینی شهر بی نظیر است و گاهی می فرمود: این شهر حسینیه دنیا و بسیار تأثیرگذار در تمام ایران است. در مورد مردم هم می فرمود: مردمی بسیار سخت کوش که از دل کوهها سنگ می تراشند و با زحمت کشاورزی بسیار وسیع قدیم را انجام می دادهاند و همیشه تولید کننده بوده اند. می فرمود این همه کار و تلاش و تولید میوه و تولید گوشت حیوانی (دامی و لبنیات و ... ) به خاطر تلاش بی وقفه این مردم است.
یک روز بنده به همراه یکی از طلاب نجف آباد خدمت ایشان رسیدیم. دوستم گفت من از نجف آباد آمده ام و یکی از علمای نجف آباد ذکر خیر شما می نمود. ایشان پس از ابلاغ سلام فرمودند: در میان علمای نجف آباد دو نفر برجسته تر از بقیه بودند؛ یکی مرحوم آیت الله سیدعلی نجف آبادی و دیگر مرحوم آیت الله سید محمد نجف آبادی که هر دو از مدرسین حوزه و مجتهدین علمیه اصفهان بودند ولی خمینی شهر ما امثال این دو بزرگوار زیاد داشته. باز مکرر در مسجد و در منزل می فرمود: علمای خمینی شهر در طول تاریخ با آن عظمت و زهد و تقوا و خدمات شاید هر گاه پست و منصبی برایشان فراهم میشده کناره گیری می کردند. این در حالی بود که بعضی از علما و اهل علم در جاهای دیگر بدشان نمیآمد، لااقل توجیهشان این بود که خدمت به مردم می کنیم.


محمدحسین املایی؛ فرزند آیت ا...
وقتی آیت ا... املایی فرزندش محمدحسین را به قم فرستاد، محمدحسین مرید امام شد. او اعلامیه های امام و رساله ایشان را پخش می کرد. مبارزات وی منجر به دستگیریش توسط ساواک شد و ایشان مدتی در زندان قزل قلعه بود. بعد از تبعید حضرت امام به نجف، محمدحسین خود را به امام رسانید و یکی از ملازمین و نزدیکان حضرت امام گردید تا جایی که همراه امام به پاریس رفت و در بازگشت امام به ایران همراه امام به کشور بازگشت. محمدحسین در سال 58 در اثر تصادفی مشکوک از دنیا رفت (به تعبیری به شهادت رسید). حاج سید احمد خمینی فرزند امام، مجلس ختمی در مسجد امام حسن قم برگزار و امام شخصاً در این مراسم شرکت می کند و آنجا فرمود درگذشت محمدحسین موجب تاثر و تاسف همه است. همچنین در جایی دیگر امام از او یاد کرده و می فرماید او یکی از امیدهای آینده من و اسلام و مملکت ایران بود. از دوستان و هم مبارزین محمدحسین، می توان از حجت الاسلام سید حمید روحانی تاریخنویس انقلاب یاد کرد.

 

انار بخور
عالم ربانی استاد حسین شفیعی (ره) شاگرد آیت الله میرزا علی آقای شیرازی در کتاب سخن آشنا به خاطره ای از آیت ا... املایی می پردازد و می نویسد: «از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب هم آقای ملارمضان املائی سده ای است. ایشان هم یکی از شاگردان پرسابقه حاج آقا رحیم بوده و اهل سده است و همان کلاه نمدی را بر سر دارد و محاسنش آیت الهی و محرابی است. در سده مسجد دارند و مسجدشان هم شلوغ می شود. مردم ایشان را با همان لباس و کلاه نمدی می شناسند و به ایشان اعتقاد عجیبی دارند. یک بار به دیدار ایشان رفتم خاطره ای برایم نقل کردند گفتند: من زمانی برای تحصیل به شهر قم رفتم. بغل رانم تورم کرد و کم کم سیاه شد و عفونت کرد. به دکتر مراجعه کردم گفتند: باید عمل کنی ما هم طلبه بودیم و هزینه زندگی مان خیلی به سختی تأمین می شد شب رفتم به حرم حضرت معصومه (س) و گفتم: ای دختر موسی بن جعفر، مردم از اقصی نقاط مملکت برای استشفا به این جا می آیند. ما مهمان شما هستیم ما طلبه این اجداد شما هستیم و مشکلم را گفتم بعد منقلب شدم و خیلی گریه کردم و با همان حال رفتم منزل و خوابیدم.
شب خواب دیدم حاج آقا میرزا علی شیرازی را -آن وقت زنده بود- خواب دیدم به مسجد حکیم اصفهان رفته ام، در صفه زیر گلدسته طرف شمال مسجد حکیم، دیدم حاج میرزا علی آقا سه گوشی ایستاده (همیشه سه گوشی می ایستاد تا کسی نباشد تا به ایشان اقتدا کند) رفتم جلو و سلام کردم. همانطور که در بیداری شفقت آمیز احوالپرسی می کرد، احوالپرسی کرد. گفتم: حاج آقا پایم این طور شده، گفتند: انار بخور، گفتم که عفونی شده گفتند: انار بخور. گفتم دکترها گفته اند که عمل دارد. گفتند انار بخور. -حاج میرزا علی آقا طبیب بود و غیر از جنبه معنویتی که داشت تنها کسی بود که قانون ابن سینا را می توانست درس بدهد- صبح که شد رفتم میوه فروشی و 3 کیلو انار خریدم و 3 روز آنها را خوردم و پایم خوب شد.


خاطره وی از امام
پسرشان چند سال نزد امام بود. انقلاب که شد حضرت امام از طریق پسرشان (محمدحسین املایی) از ایشان می خواهد که انقلاب شده و اسلام همه گیر شده و شما ملبس شوید به لباس. ایشان متواضعانه در پاسخ می گوید سلام من را به امام برسان و بگو رمضانعلی یک کشاورز است و علوم دینی را برای دلش فرا گرفته و در حد و اندازه ملبس شدن نیست.

 

اتومبیل عمومی
علیرغم کهولت سن با اتومبیل عمومی به اصفهان می رفت و خیلی از مسیرها را پیاده طی می کرد. برای احتیاجات زندگی از کسی کمک نمی گرفت و برای ساعت های متمادی وقت گذاشتن پاسخ گویی به سؤالات و گوش کردن به حرفهای دیگران همچون یک حکیم الهی با فضیلت هر چه تمامتر عمل می نمود.

 

باید آب کُر باشیم
ایشان در دیداری با برخی از مسؤولان جلسات قرآنی شهر فرمود: «آقا باید آب کرّ باشیم تا دیگران را پاک و طاهر کنیم وگرنه خودمان نجس می شویم. اول باید خودمان را مهذّب کنیم تا در دیگران اثر مثبت داشته باشیم وگرنه آلودگی دیگران وجودمان را می گیرد.»

 

دیدار با امام خمینی(ره)
آیت ا... املایی در مورد نحوه حضورشان خدمت امام راحل (ره) می فرمود: «در پائیز سال 56 برای زیارت عتبات عالیات عراق عازم کربلا و نجف شدم که از قضا حضرت امام خمینی(ره) در شهر نجف حضور داشتند و فرزندم شیخ محمدحسین املایی سالیان سال بود که در خدمت امام بود، از این رو در دو نوبت به زیارت حضرت امام (ره) نائل شدم، در مرتبه اول فرزندم محمدحسین من را معرفی نمود و حضرت امام محبت وافری به اینجانب نمودند و در مورد حوزه علمیه اصفهان سؤالاتی کردند. در ضمن فرمایشاتشان از من علت نگذاشتن عمامه را سؤال نمودند که من در پاسخ ایشان به عرض رسانیدم که به تقلید از اساتیدم مخصوصاً آیت ا... حاجآقا رحیم ارباب (ره) این رویه را در پیش گرفته ایم ثانیاً پس از طی سالهای متمادی این گونه در سلک روحانیت قرار گرفته ام. در مورد دومین دیدار با حضرت امام (ره) می فرمودند: دومین دیدار من با حضرت روح ا... دقیقاً یک روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی بود که تعداد زیادی از طلبه ها و بزرگان حوزه نجف جهت عرض تسلیت خدمت ایشان رسیدند، حضرت امام(ره) پس از مشاهده اظهار تأسف و گریه های اهل مجلس فرمودند: حاج  آقا مصطفی گریه کن نمی خواهد، رهرو می خواهد و با این بیان خویش تکان روحی سختی به همه وارد نمودند.

 

مهجوریت و ناشناخته بودن علما در شهر
آیت ا... املایی در مورد مهجوریت و ناشناخته بودن علماء در شهرشان می گفتند: «تا سالیان سال عظمت روحی و فکری و علمی آیت ا... حاج آقا عطاءا... اشرفی نزد مردم و حتی علماء شهر ناشناخته بود و مردم از خرمن معرفت او بهره لازم را نمی بردند تا جایی که در بین مردم با نام کوچک «آقا عطاء» نامیده می شدند تا اینکه پس از هجرت به کرمانشاه به دستور آیت الله بروجردی (ره) و بعد نمایندگی امام خمینی (ره) و امامت جمعه کرمانشاه و حضور آن رادمرد الهی در سن کهولت در جبهه های جنگ، آوازه اش فراگیر گشت و پس از شهادت او در محراب نماز جمعه و توصیف جاودانه حضرت امام به اینکه او از رجال صدقوا ما عاهدو الله بود، مردم خمینی شهر و مسؤولان استان اصفهان جهت محل تدفین او نزاع می نمودند و چه همهمه و درگیری که به وجود نیامد»  عجیبتر اینکه تکرار این موضوع در هنگام رحلت آیت الله املایی رخ داد و عدهای بر سر تدفین او در قبرستان محلی یا امام زاده سید محمد با هم مشاجره می نمودند و در هنگام تشییع آن بزرگوار ساعتی مردم معطل این قضیه گشتند.

 

از نهج البلاغه علی(ع) می گفت
از نکات بارز اخلاقی ایشان که باید به آن اشاره نمود، ادب زایدالوصفش و وقار و متانت او در حضور میهمانان و مراجعه کنندگان به منزلش بود که من بارها مشاهده نمودم که حتی برای خوش آمد گویی نوجوانی شخصاً دم درب می آمدند و در اطاق ساده خویش که کتابخانه شخصی اش بود ساعتها دو زانو با حالتی تواضع و با دستانی کشیده و بر روی پاها قرار گرفته و چشمهای رو به پایین بدون آن که به اطراف نگاه می کنند می نشست و سکوتی لبریز از معرفت مکان و زمان را در بر می گرفت و تا کسی سؤال نمی کرد جوابی نمی شنید و مخاطب گاه تا ساعتها در لذت دیدار این مرد الهی از ناگفته ها، چیزها می آموخت و هرگاه لب به سخن می گشود، از نهج البلاغه علی(ع) می گفت و از خطبه های آتشین آن و از استاد عزیزشان میرزا علی آقا شیرازی (ره) مطالبی را بیان می نمودند.

 

خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
ایشان در بیان جالبی که واقعاً برای اهل علم درس آموز است می فرمودند: ما زمانی وارد حوزه شدیم که سیاست دینزدایی رضاخانی به اوج خود رسیده بود و رفتن به حوزه علمیه بیم جان داشت نه امید نان و بارها با پای پیاده هر هفته با توشه ای ناچیز از نان خشک و غذای اندکی رهسپار اصفهان در مدرسه جده کوچک می شدیم و در آنجا شبها به جز چند طلبه کس دیگری حضور نداشت و ما در حجره کوچکمان در طبقه فوقانی مدرسه که چراغ پیه سوزی با حصیری و نمدی داشتیم تحصیل می کردیم و خلاصه اینکه با چه نیت و انگیزه ای وارد شدیم و با تواضع می فرمودند «چه شدیم» و الان با چه انگیزه و نیتهایی وارد می شوند و خدا می داند که چه بشوند!! و باز متواضعانه می فرمودند: علف خودرویی بودیم که سبز شدیم.

 

دفاع از ولایت فقیه
علیرغم کهولت سن، در مسائل اجتماعی بسیار تیزبین و دقیق بود، گاه می شد که فردی پیرامون مسائل انقلاب و جامعه سؤال می نمود و ایشان دقیق پاسخ او را می داند. از جمله مطالبی که می فرمود واجب الاطاعت بودن امر ولی فقیه و اولی بودن نظر و حکم رهبر جامعه اسلامی بر همه نظریه ها و فتواها بود که بعضی افراد تشکیک می کردند و ایشان همان جواب را محکم و قاطع بیان می نمود.

 

مبارزه با تحریفات
مبارزه ایشان با تحریفات صورت گرفته در برخی عزاداریها در آن دوران که کمتر کسی به این صراحت صحبت می نمود، از نکات دیگری بود که باعث دشمنی عدهای جاهل با مرام ایشان شده بود. ایشان در قداست و حرمت مسجد که مخصوص عبادت الهی است تأکید فراوانی داشتند. برگزاری مراسم ختم بدین شکل رایج در مساجد را روا نمی دانستند. حتی حضور هیأت در مساجد را به حسینیه ها حواله می دادند و در مقابل بعضی از افراد به عمد در هنگام نماز جماعت، با طبل و دهل داخل مسجد می گردیدند و بهانه آنها اقامه عزای سیدمظلومان ابا عبدالله الحسین (ع) بود!

 

مبارزه با بهائیت
مبارزه ایشان با بهائیت و صوفیه نیز داستان دیگری دارد. ایشان می فرمودند: با شخصی که بهایی بودند مباحثه می کردم، وقتی در بحث و جدل کوچکترین توفیقی پیدا نکردند گفتند اصلاً شیخ بهایی به مرام ما بوده است و من با خنده به او گفتم که مرحوم شیخ بهایی در چهارصد سال پیش زندگی می کرده و دین ساختگی شما بیش از 150 سال عمر ندارد.
خیلی باتقوا بود
آیت ا... شیخ علی عبودیت در گفتگو با فرصت در مورد ایشان می گوید: او را از مدرسه جده میشناختم. حجره شان طبقه بالای مدرسه قرار داشت. شاگرد آقای ارباب و خیلی باتقوا بود. ما می رفتیم خدمتشان و استفاده می کردیم. بعد از انقلاب، من و آقای اصفهانیان تصمیم گرفتیم هر هفته روزهای جمعه به منزل علما بریم. از همین جهت بعضی اوقات به دیدار آیت ا... املایی میرفتیم. ایشان خودش پذیرایی می کرد و چای می ریخت. آقای املایی واقعاً آدم وارسته ای بود.

 

یا مسبب الاسباب
از اذکاری که ایشان برای حل مشکلات بسیار تأکید می نمودند این عبارت بود «یا مسبب الاسباب هیئا لنا الاسباب» و به تجربه عدهای واقعاً راهگشا و سبب ساز بوده است. ایشان می فرمودند: خداوند متعال هم سبب ساز و هم سبب سوز است و سررشته همه کارها در دست اوست.

 

برخی تصور می کنند...
ایشان با ذکر خاطره ای می فرمودند: مردم تصور می کنند روحانیت همچون فرشتگان زندگی می کنند و وقتی من کیسه ای برنج یا مقداری گوشت برای منزل تهیه می کنم عده ای نگاه خاصی به ما می کنند.

 

عاقبت طلبهای که ...
نوجوانی از ایشان در مورد حضورش در حوزه مشورت کرد و و درخواست استخاره نمود. حضرت آیت الله املائی پس از اندکی مکث و تأمل که روش همیشگی ایشان بود فرمودند، شما برای حوزه مناسب نیستید و حوزه نیز برای شما مناسب نیست. مدتی گذشت و نامبرده را در بین طلاب مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان مشاهده نمودم که با شوق زائدالوصفی مشغول تحصیل بود. این طلبه اهل نماز شب و از افرادی بود که هر شب چهارشنبه به زیارت مسجد جمکران میرفت. مدت یک سال گذشت تا اینکه روزی در خیابان او را مشاهده نمودم که با قیافه ای خاص در حال رفتن بود که پس از احوالپرسی متوجه شدم به کلی بی اعتقاد و منکر بعضی از ضروریات دینی گشته است. دستورالعمل آن پیر الهی را به عینه مشاهده نمودم و متوجه این حقیقت گردیدم که آن چیزی که اولیاء در خشت خام مشاهده می کنند بعضی ها در آئینه نمی بینند.
آیتا... بهجت توصیه کرد....
محسن املایی فرزند ایشان به توصیه آیت ا... بهجت مبنی بر بهره بردن از آیت ا... املایی اشاره می کند و می گوید: «تعدادی از جوانان و طلاب خمینی شهر در قم با آیت ا...العظمی بهجت دیدار می کنند(در زمان حیات آیت ا... املایی). در این دیدار آقا وقتی می شنوند که جوانان از خمینی شهر هستند می فرمایند بروید ملازم صاحب کلاه نمدی شهرتان شوید(کنایه از آیت ا... املایی)».

 

در خدمت خلق
حجت الاسلام محسن املایی در مورد پدر می گوید: «آقای املائی کمتر به زیارت و امور مستحبی می پرداخت و معتقد بود هرکس وظیفه ای دارد. من اگر بتوانم در عوض کاری برای آبرومند گرفتاری انجام دهم ائمه علیهم السلام بیشتر راضی می شوند.
وی ادامه می دهد: ایشان در دیدار با مسؤولین شهر و بعضاً استان تأکید زیادی نسبت به حل مشکلات قشر مستضعف و محروم جامعه داشتند. می فرمود خیلی به جاست که کاری جهت کاهش گرفتاریهای این مردم بشود.

 

هم مباحثه با شهید بهشتی
یکی از شاگردان ایشان، آیت ا... جوادی گورتانی است. وی در گفتگو با فرصت درخصوص شخصیت مرحوم املایی می گوید: «خیلی رعایت حال دیگران را می کرد. من همچنین آدمی به این منظمی و خوبی ندیده ام. دائم الذکر بود. چند نفر برای مباحثه حجره ایشان می آمدند؛ دکتر بهشتی، آقای شیخ یحیی هدایت، شیخ محمدحسن نجفی(سدهی)، حاج آقا بها نحوی (مهدوی) و آقای کلباسی بودند.»
وی ادامه می دهد: «املایی به ندرت تدریس داشت، فقط مباحثه میکردند. شاید مباحثه اهمیتش از درس بالاتر باشد چون تبادل نظر می شود و بحث پخته می شود. واقعاً ایشان، تظاهر به عرفان نداشت. آرام می رفت و می آمد. آدم بسیار منظم و آرامی بود. کشاورزی هم می کرد. ایشان از درآمدهای مرسوم روحانیون هم استفاده نمی کرد.»

 

نزد استادش هم اظهار فقر نکرد
آیت ا... حاج آقا باقر میردامادی از دیگر شاگردان ایشان در گفتگو با فرصت در مورد آیت ا... املایی می گوید: «از 12 سالگی با آیت ا... املایی آشنا شدم. یک ماه مبارک رمضان پیش آقای املایی معالم را خواندم. وقتی آیت ا... املایی ازدواج کردند پدرم صبح عروسی یک کله قند و مقداری پول هدیه برای ایشان فرستادند و تبریک گفت. هر جلسه تدریس دو ساعت طول می کشید ولی خیلی تتبع می کردند و زوایای بحث را روشن می کردند.
در فقر شدید زندگی می کرد. در کوچکی پدرش را از دست داد. مادرش خرجش را می داد با نانوایی در عین فقر خیلی عزتمند بود، حتی نزد استادش هم اظهار فقر نکرد.

 

تاریخ فوت
سرانجام حکيم متأله، فقيه بزرگوار و استاد راستين اخلاق حضرت آيت ا... حاج ملا رمضانعلی املایی پس از چند سال بیماری در روز 20 بهمن سال 85 در سن 95 سالگی روح ملکوتياش به سوي حضرت حق شتافت و در امامزاده سید محمد، به خاک سپرده شد. سخني را که فخرالدين عراقي در حق مولوي گفته بود درباره ي او هم بايد گفت: «غريب آمد و غريب رفت و کسي او را کما ينبغي نشناخت.»