عاشورايي كه گذشت و سئوالاتي كه بايد از خود بپرسيم

ارسال در اخلاق و اندیشه

 

sarmaghaleدهه اول محرم - دهه شور و دلدادگی و عاشقی - گذشت و فرصتی دست داد تا با شعوری دوباره سری به صندوق سؤالات بی جوابم بزنم و بپرسم چه می شد اگر در این ایام به جای شمردن زخم های تن شهیدان کربلا، به روزشمار غدیر تا عاشورا می پرداختم

از فاصله ظهری که دست ولی ا... به آسمان بلند شد تا ظهری که سر ثارا... بر نی رفت، و تدبر می کردم که چه می شود که کار به عاشورا می کشد و شیعیان کوفه که خود را محب اهلبیت می دانند دستشان به خون پسر پیامبرشان آلوده می شود؟ چه می شد اگر می توانستم تحلیل کنم سخن زینب کبری را، آن گاه که به پیکر غرق به خون برادر نگریست و فرمود: بابی المقتول بیوم الجمعه ام الاثنین و برادر را کشته جمعه عاشورا نمی داند بلکه او را شهید دوشنبه سقیفه می خواند؛ سقیفه ای که مصلحت اندیشان منفعت طلب در برابر فرهنگ حق محور علوی بنا نهادند و حسینیان تاریخ را به مسلخ کشانیدند؟

 

چه می شد اگر آنگاه که با چشمان اشک آلودم قاتل حسین را لعن می کردم، تلنگری به خود می زدم که هان! شمری که سر امامت را برید همان جانباز جنگ صفین است که در رکاب ولی ا... تا مرز شهادت پیش رفته و حافظ قرآن و قاری آن است و در صف یزیدیان کم نیستند آنان که اهل نماز و روزه اند و نشان سجده بر پیشانی دارند و اصلاً مگر ابلیس، خود، شش هزار سال به عبادت نپرداخته بود پس چه می شود که ...؟

و باز از خود می پرسم مگر حسین بن علی(ع) جز برای انجام وظیفه بندگی و تقرب به حضرت حق، هدفی دیگر داشت؟ پس چرا نقش عزاداری من در تقربم به حضرت حق کمرنگ است؟ و آیا این ملاک و میزان و معیار خوبی برای تشخیص صحیح از ناصحیح نیست که هر آنچه مرا به خدایم نزدیک کند حسینی است و هر آنچه بوی خدایی و رنگ الهی نداشته باشد حسيني نيست؟

مگر نه این است که کوفیان وقتی فریاد هدایت گر امامشان را نمی شنوند مورد عتاب قرار می گیرند که «ملئت بطونکم من الحرام» و امام نشنیدن ندای آسمانی اش را به مشغول شدن كوفيان به حرام و دنیای پرگناه نسبت می دهد؟ پس نکند امروز که من ندای جاودانه هل من ناصر امام را نمی شنوم، گرفتار حرام و گناهم؟ مگر نه این است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، یعنی عاشورا و کربلا سنت الهی است و همچون خون در رگهای حیات بشری جریان دارد و باید با فکر عاشورا و کربلا و غدیر و حسین و علی زیست تا زندگی معنا یابد و از مرگ در امان باشیم؟ و مگر نه این است که فریاد هل من معین امام نه برای طلب یاری جهت امان جانش از شر اعداء بلکه برای دستگیری از خاک نشینان، برای بردنشان تا افلاک و آسمانی شدن مردم بود و می خواست بگوید آیا کسی نمانده که با حسین همراه شود که تا بهشت بندگی رهنمونش باشم و در جوار قرب الهی به آرامش برسانمش و این ندا، نه مخصوص ظهر عاشورا، که تا همیشه تاریخ به گوش می رسد که آی مردم! اگر می خواهید الهی شوید و بهشتی، دستانتان را به دامن ولایت علی و اولاد او بزنید و تا آسمانها بالا روید؟

راستی مگر معنای امام جز این است که او هدایتگر مردمان است و رهنمون بهشت؟ پس چرا به شمارش تعداد کشته شدگان سپاه دشمن مشغول شدم و از این نکته غافل ماندم که حسین فاطمه برای کشتن دشمن نیامده، بلکه آمده دشمنی را ریشه کن کند، آمده انسانیت را زنده کند، آمده تا انسان گرفتار در خویشتن خویش را رهایی بخشد و تلاش امام، تلاشی است جهت میراندن دشمنی نه قتل دشمن و برای همین است که دائم در پی هدایت است و هر گز کینه اعداء را در سر نمی پرورد و دست نفرین به آسمان بلند نمی کند.

راستی چه می شد اگر در صف آرایی روز عاشورا، دو گروه و دو دسته خاص را نمی دیدم بلکه دو فرهنگ و دو تفکر را می دیدم که یکی بر محور امامت که همان بندگی محض خداست می چرخد و دیگری حول مدار کاخ سبز نشینان شام. فرهنگی که گرچه پوسته آلوده اش یزید و یزیدیان اند اما هسته مرکزی آن، تفکر و فرهنگ مادی گرای دنیا طلب «سِر جون» مسیحی است که در دربار معاویه ملعون جای خوش کرده و طراح لباس فرهنگی جامعه مسلمان شام، و مربی ولیعهد فاسق معاویه است؛ فرهنگی که از حضرت آدم بوده و تا خاتم در برابر انبیای الهی صف آرایی کرده و آن قدر قدرتمند ظاهر می شود که در برهه ای از تاریخ، بنی اسرائل از طلوع فجر تا طلوع صبح، 70 نبی را کشتند و صبح سرکارشان رفتند و آب هم از آب تکان نخورد و آنقدر نیرومند بود که از غدیر تا سقیفه – در فاصله ای هفتاد روزه - کل مسیر تاریخ زحمات انبیاء را به بیراهه برد و در ظهر عاشورا، چکیده نبوت و امامت را به مقتل سپرد و در همیشه تاریخ، بزرگ دشمن تشیع ناب علوی، همین تفکر دنیاطلب، رفاه زده، تجمل خواه، کاخ سبز نشین، منفعت اندیش و مصلحت طلب است که هم اکنون نیز با قدرت در برابر فکر حسینی و فرهنگ علوی ایستادگی می کند و گویا برای مقابله با او، جز شهادت آن هم در فرهنگی عاشورایی، راهی نیست و گویا باید هر روز خود را آماده عاشورا کرد و همیشه خود را در کربلا دید. و چرا من در برابر این فرهنگ مدرن، به جای تغذیه فرهنگ عزاداران حسینی فقط ثواب سیر کردن آنان را دیدم و به جای پرداختن به هدف قیام و حماسه ابا عبدا... که برپایی نماز به عنوان سلاحی بران در مبارزه با فرهنگ شیطانی یزیدیان بود، در زمان اقامه نماز، صدای طبل و شیپور دستجات عزاداری را شنیدم؟

و باز در ادامه پرسشسهای بی پاسخم از خود می پرسم: مگر عصبیتی که در زیارت عاشورا صد بار لعنش می کنم همان اسلام بی قلب نیست؛ همان اسلامی که قلبش، حب دنیاست و اسلام را هم برای دنیایش می خواهد و این اسلام در کربلا مقابل اسلام علوی که قلبش حب خداست صف آرایی کرد. عصبیتی که در اسلام خود مغرور است، مقدسین را هتک حرمت می کند و مقدسات را به سخره می گیرد و جامعه را به سقوط می کشاند بدون آنکه جامعه، اسقاط خود را ببیند. پس چرا با دوری از خدا و نداشتن خلوت انس با معبود خود را به ظواهر شریعت مشغول کرده ام و اجازه داده ام عبادت بدون دلدادگی، نماز بدون حضور قلب و میل به دنیای گذرا مرا در منجلاب عصبیت فرو برد؛ همان عصبیتی که دین را وسیله پنهان کردن کفر و شرک خود کرده، همان که امروز در وهابیت، این جرثومه های پلید، خودنمایی می کند و کربلایی دیگر را در دل خود می پرورد. راستی مگر نشنیده ام که رُبَّ تال القرآن و القرآن یلعنه، پس چرا به ندای «افلا یتدبرون القرآن» لبیک نمی گویم و از این همه ظاهر پرستی و گرفتاری در پوسته های بی مغز خود را نجات نمی دهم؟

و چون اسم قرآن می برم به یاد حدیث رسول ا... می افتم که فرمود دو ثقل در میانتان به یادگار می گذارم ثقل اکبرم قرآن و ثقل اصغرم اهل بیت. و باز از خود می پرسم مگر کتاب خدا یگانه ترازوی حقیقت سنج نیست که حتی روایات اهل بیت را هم باید به آن عرضه کرد؟ پس چه می شود که در تحلیل عاشورا و کربلا روایاتی که با مبانی قرآنی در تعارضند مبنای بحث و جدلها قرار می گیرد؟ گویا در تفسیر قیام حسینی، هیچ مبنای عقلی و قرآنی را بر نمی تابیم و دستگاه سیدالشهدا را جدا از دستگاه الهی تحلیل می کنیم و نتیجه این تحلیل همان می شود که می بینیم و جداً در مراسم عزای سیدالشهداء چند بار از قرآن شنیده ایم و چند بار آیات این کتاب الهی مورد توجه قرار گرفته اند؟ مگر نه این است که قرآن که هر گز تحریف نشده و دست انحراف، آن را به بیراهه سقوط نکشانده باید محور فهم دین باشد پس چه می شود که اگر وهابیت ملعون از آن سوی بام افتادند و با حذف معصوم، خود را از نور هدایت قرآن هم محروم کردند، ما در این سو ... و همین می شود که اگر عصر عاشورای سال شصت و یک زینب کبری را نظاره می کنی که «روی در بقیع نمود و به گریه گفت کاین کشته فتاده به هامون حسین توست» امروز همو را می نگری که پیکر غرق به خون برادر را مخاطب ساخته و از دست امت گلایه دارد که «بس که ببستند بر او برگ و ساز ، گر تو ببینی نشناسیش باز»

و در حالیکه هنوز پرسشهای بی پاسخم که حتی جرأت گفتنش را هم ندارم بی جواب مانده، با خود عهد می بندم که خود را دریابم، چشمم را که با اشک بر سیدالشهداء عزت یافته، آلوده اش نکنم، سینه ام را که در عزای مولایم داغدار شده، آلوده اش نکنم، دستم را که در غم آقایم به سر و سینه زده ام، آلوده اش نکنم و فکر و قلبم را که در چشمه سار محبت سیدالشهدا شستشو داده ام و طهارت کرده ام، آلوده اش نکنم.