قاضی برتر

ارسال در اخلاق و اندیشه

سنایی در حکایتی لطیف و طنز در حدیقه، ماجرای پیری را که پاسبان (شحنه) مست به او تیر می اندازد و زخمی اش می کند و او نزد قاضی به عدالتخواهی می رود به نظم بیان می کند:


آن شنیدی که در دهی پیری       خورد ناگه ز شحنه پی تیری
رفت در پیش قاضی آن درویش     گفت بنگر مرا چه آمد پیش
شحنه سرمست بود در میدان    تیری افکند و زد مرا بر جان


ولی قاضی عصبانی می شود و گناه را به گردن مرد زخمی می اندازد و مدعی می شود که برای او دردسر درست کرده است:


قاضی او را بگفت از سر خشم   قلتبانا نگه نداری چشم؟
تیر شحنه به خون بیالودی     تا مرا دردسر بیفزودی؟
و آن گاه حکم می کند برای این که مرد زخم خورده دل پاسبان مهاجم را به دست آورد گاو خویش را به او بدهد تا در ضمن از آزار بیشتر او هم مصون بماند:


جفت گاوت به شحنه ده ده    وز چنین دردسر به نفس بجه (رها شو)
تا دل شحنه بر تو گردد خوش     ورنه اندر زند به جانت آتش
و نهایت مظلوم به قاضی می گوید تو بهترین قاضی هستی:
گفت گشتم به حکم تو راضی    ز تو بهتر کجا بود قاضی؟


و از این گونه حکم ها در محکومیت مظلوم و به سود ظالم در طول تاریخ به وفور یافت می شود و چه بسا که از سطح خود فراتر رفته و در مورد یک ملت اتفاق افتاده است. (1)
(1)    فلسطین یک نمونه روشن است