حافظ ، حافظه تاریخی ما

ارسال در اخلاق و اندیشه

andishehشمس الدین محمد حافظ شیرازی، عارف و شاعر بزرگ قرن هشتم، درخشان ترین ستاره فرهنگ زبان فارسی است. این شاعر بزرگ با این توفیق مواجه بوده که دیوان او تا به امروز پرنشرترین و پر فروشترین کتاب بعد از قرآن بوده است.

او تنها به محدوده زمان و مکان خود منحصر نیست بلکه شهرت و آوازه او همه جهان را در نوردیده و شاعر تمامی قرن هاست. موسیقی و گوش نوازی الفاظ، روانی و رسایی کلام، ترکیبات جذاب و لحن شیرین از ویژگی های شعر حافظ است علاوه بر این وجه دیگری که حافظ و شعر او را از دیگران ممتاز کرده، محتوی و درون مایه شعر اوست که غالبا برگرفته از قرآن و آموزه های اسلامی و فرهنگ ایرانی است. آنچه در جامعه او رواج دارد، رذایل و پلیدی های اخلاقی است. حافظ بر اساس تعالیم اسلامی، آلودگی های اخلاقی را مانع وصول به سعادت و دور از شریعت اسلامی می داند و نسبت به آن به فراوانی هشدار می دهد. او معتقد است : «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم.»

 

از جمله مهمترین و شایع ترین رذایل اخلاقی جامعه زمان حافظ زهد فروشی، ریاکاری و عوام فریبی است.

حافظ  مانند هر انسان هوشیار و حساس، به این ناهنجاری ها واکنش نشان داده و واقعیت های تلخ  اجتماعی  و فرهنگی زمان خود را با زبانی بسیار گزنده و انتقادهای طنزگونه جواب گفته است.

درهمه کتاب های اخلاقی از این آلودگی رفتاری به زشتی یاد شده و انسان ها را از ارتکاب آن برحذر داشته اند. در سوره ماعون می خوانیم :« الذین هم یراؤون و یمنعون الماعون»

امام محمد غزالی در کتاب کیمیای سعادت در این باره گفته است: « بدان که ریا کردن به طاعت های حق تعالی از گناهان کبیره است و بسیار به شرک نزدیک است، هیچ بیماری بر دل پرهیزگاران غالب تر از این نیست که چون عبادتی کنند خواهند که مردمان از آن خبر یابند.»  و حقیقت ریا را اینگونه معرفی می کند: « ریا آن بود که خویشتن را به پارسایی فرا مردمان نماید تا خویشتن به نزدیک خلق آراسته کند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم کنند و به وی به چشم نیکو نگرند.»

زاهدان ریایی گاهی طاعت خود را حق می بینند و دچار نوعی خود بینی و غرور می شوند که  به آن اصطلاحا عُجب گفته می شود و نوعی شرک شمرده شده است. پیر هرات - خواجه عبدالله انصاری -گفته است:

« بیزارم از طاعتی که مرا به عُجب آرد، بنده آن معصیتم که مرا به عذر آورد.»

در همین باره چه خوب گفته است شیخ شیراز سعدی:

«عاصی که دست بر دارد به از عابدی که در سردارد»

مشخصه هایی که حافظ برای زاهدان ریایی عنوان می کند بسیار است.

1- خود بینی  زاهد ریایی گاه به حدی می رسد که از دیگران جز عیب نمی بیند

یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید              دود آهییش در آیینه ادارک انداز

حافظ خودبینی و خود رایی را در مذهب رندی خود برابر با کفر می داند.

فکر خود و رای خود در مذهب رندان نیست

کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی

و معتقد است زهدی که به غرور انجامد و دیگران را خوار شمرد، راه به جایی نمی برد.

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه                     رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

2- تزویر

یکی دیگر از ویژگی های حافظ، ستیز با سالوس و نفاق و دورنگی است، حافظِ بزرگ تزویر را از هیچکس نمی پذیرد چه شیخ، چه صوفی و چه امیر، او با تزویر مطلقا مخالف است.

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود                     تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس                          کجاست دیرمغان و شراب ناب کجا؟

در میخانه ببستند خدایا مپسند                                     که در خانه تزویر و ریا بگشایند

در نظر حافظ گناهکاری که از کرده خود پشیمان گشته و دست پوزش به درگاه خداوند دراز می کند و عذر تقصیر می خواهد بهتر ازعبادت کننده ای است که بر اثر عبادت،  خود را طلبکار خداوند می داند.

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز                 تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

حافظ تنها به گفتن مشکلات اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی زمان خود اشاره نکرده بلکه برای مداوای این دردهای مزمن که شالوده دین را سست خواهد کرد راه درمان نیزارائه کرده است.

در مکتب حافظ کیمیایی است که وجود بی ارزش و مس گونه آدمی را به وجودی با ارزش هم چون طلا تبدیل می کند و آن چیزی نیست جز عنصر ارزش مند عشق.

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی                     تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق                        هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چون مردان ره بشوی                 تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد         آنگه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد               بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود                      در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر                     زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی