مردمان خمینی شهر قدرشناس و غریب نوازند

ارسال در علمی

 چیزی حدود یک ربع الی 20 دقیقه است که نشسته ام اینجا روی یکی از صندلی های اتاق انتظار، بیمارها دفترچه بیمه به دست نشسته اند و گرم صحبت و خانم منشی گاهی سری به اتاق دکتر می زند، قرار است بیمار که بیرون آمد از خانم دکتر برایم وقت بگیرد،

دو تا خانم که به نظر می رسد مادر و دختر باشند با لبخند از اتاق می آیند بیرون و خانم منشی صدایم می کند، اگرچه تعریف خانم دکتر را خصوصا از زبان سالمندان بسیار شنیده ام اما اولین باریست که او را می بینم، مهربان، خوش برخورد و خنده رو همان طور که شنیده ام.

 

متولد کی و کجا هستید؟

متولد سال 1341، شمیران.

 

چی شد که آمدید اینجا؟

سال 1363 دانشگاه اصفهان قبول شدم و بعد از ازدواج هم با وجودی که شوهرم در تهران مشغول به کار بود، اصفهان ماندیم و به توصیه یکی از دوستان طرحم را در بیمارستان شهید اشرفی گذراندم و بعد از آن هم به مدت چند سال همان جا ماندم و از فروردین 1370 مطب زدم و مشغول شدم.

 

حالا در هیچ بیمارستان یا درمانگاهی مشغول نیستید؟

نه، کار کردن به آن شیوه را قبول ندارم چون در آن صورت برای تجویز دارو محدود هستی و حتی اجازه نداری همه نوع آزمایشی بنویسی، غیر از این ناچاری کیفیت را فدای کمیت کنی و در یک مدت زمان کوتاه پذیرای بیماران خیلی زیادی باشی.

 

در مطب روزانه چند بیمار را ملاقات می کنید؟

در طول 5 ساعتی که در روز کار می کنم یعنی از 8 صبح تا 1 بعد ازظهر 20 بیمار را می بینم و برای هر کدام یک ربع ساعت وقت می گذارم.

 

و بقیه روز را چکار می کنید؟

به زندگی ام می رسم.

 

از درآمدتان راضی هستید؟

استادی داشتیم به اسم دکتر بنان که امیدوارم اگر در قید حیاتند خداوند حفظشان کند. به ما توصیه می کردند هیچ وقت به پزشکی به چشم کاسبی نگاه نکنیم و من احساس می کنم پولم واقعا برکت دارد.

 

فکر می کنید چرا پزشک نمونه کشوری شدید؟

دوستان به من لطف داشته اند پزشک های بهتر از من خیلی زیادند.


برای اینکه پزشک خوبی باشی، تخصص و تبحر کافیست؟

نه، وجدان کاری داشتن خیلی مهم است، خیلی وقت ها ممکن است یک پزشک حاذق شرح حال کاملی از بیمار نگیرد و تشخیص اشتباه بدهد.

 

معمولا بیماران خصوصا سالمندان با کوله باری از دردِدل می روند پیش پزشک اما بعضی پزشک ها خیلی اجازه شرح و توضیح نمی دهند، شما از کدامشان هستید؟

همانطور که گفتم 20 سال است که مطبم توی همین خیابان است، با مردم اینجا خیلی انس گرفته ام، خیلی ها خانوادگی و فامیلی می آیند اینجا، بعضی وقت ها اصلا برای بیمار دارو نمی نویسم چون احساس می کنم فقط یک مشاوره لازم دارد.

 

مردم خمینی شهر چطورآدم هایی هستند؟

سال 1369 که فارغ التحصیل شدم و قرار شد بیایم اینجا برای کار، يك عده اي از این کار منعم می کردند اما الان من به قدری با این مردم دوست شده ام که اگر کسی به خمینی شهر و مردمش توهین کند مثل شیر دفاع می کنم.

 

ساکن اینجایید؟

نه، اصفهان نشسته ام اما از همسرم خواسته ام به محضی که بچه ها رفتند خانه بخت، بند و بساطمان را جمع کنیم بیاییم اینجا ساکن شویم، مردم اینجا هم خیلی قدر شناسند و هم غریب نواز. با وجودی که اصفهان ساکن هستم بیشتر با خمینی شهری ها رفت و آمد و ارتباط دارم.

 

چرا؟

من اینجا کسی را ندارم اما هر وقت نیاز به کمک داشته باشم هیچ کس دریغ نمی کند، سال گذشته من یک عمل جراحی داشتم که 8 ساعت طول کشید و تا مدت ها نمی توانستم کاری انجام بدهم و خیلی از همین همشهری ها اینقدر به من محبت داشتند که بزرگوارانه در بیمارستان و خانه تنهایم نگذاشتند.

 

مگر پزشک ها هم مریض می شوند؟

بله ولی انشااله خدا کمک می کند که زود خوب بشوند.

 

اولین بیماری را که به طور رسمی ویزیت کردید یادتان می آید؟

بله، دراورژانس بیمارستان آیه اله اشرفی بیماری بود که دستش شکسته بود، یادم هست که هول شده بودم و می ترسیدم، دکتر زرین جویی آن جا بودند و خیلی کمکم کردند، همینطور آقای بیگانه رییس اورژانس.

 

پرکارترین روزتان کی بود؟

اول فروردین1373 بود که من در طول 24 ساعت 600 بیمار را دیدم.

 

تا حالا خبر بد به بیمارتان داده اید؟

خیلی وقت ها متاسفانه.

 

یک نمونه برایمان می گویید؟

یک هفته مانده به عید بود، آن سال یادم هست که تعطیلات نوروز با ایام عاشورا یکی شده بود، یک دختر 16 ساله با مادرش آمد مطب، آشنا بود، گفت سه روز است دندانم را کشیده ام اما هنوز خونریزی دارد، خب مشخص بود که یک مشکل حاد خونی باید وجود داشته باشد، جواب آزمایش حدسم را تایید کرد و نوعی حاد از سرطان خون به نام AML را نشان داد، به این آزمایش اکتفا نکردم و آزمایش مغز استخوان نوشتم و متاسفانه تشخیص درست بود.

 

چطور به بیمار گفتید؟

به مادرش گفتم و شیمی درمانی هم از همان تعطیلات عید شروع شد و متاسفانه 3 سال بعد هم از دنیا رفت.

 

تا حالا توی شرایط بحرانی مثل جنگ و زلزله و... هم طبابت کرده اید؟

پدر من اصالتا بروجردی هستند، زمان جنگ بروجرد بمباران شد و من که دانشجو بودم فورا از اصفهان راه افتادم رفتم آنجا، یک بار هم آنجا زلزله رخ داد که رفتم برای کمک.

 

از دوران جنگ خاطره ای دارید؟

همان زمان که بروجرد بمباران شده بود وقتی رسیدم تنها بودم، بهت زده شده بودم، در و دیوار شهر ویران شده بود و شهر خالی، قوم و خویش ما هم پناه برده بودند به باغ انگوری بیرون از شهر، من هم رفتم آنجا، ساعت حول و حوش 4 بعداز ظهر وضعیت قرمز اعلام شد، سر و کله هواپیماهای عراقی که پیدا شد همه پناه بردیم به داخل کرت ها، باغ انگور کرت بندی شده است و گود، هواپیماها که رفتند دیدیم اطرافمان پر از ترکش است اما خدا را شکر همه سالم بودند.

 

حرف آخرتان با کیست؟

از مردمی که 20 سال تحملم کردند تشکر می کنم.