کله و پاچه؛ از سنت تا مدرنیته

ارسال در خبر و گزارش

کارخانه بسته بندی آلایش دام (کله و پاچه، جگر و ...) را که می توان بزرگترین کارخانه خمینی شهر-در کنار کارخانه قند کامیاب- دانست ظرفیت تولید و بسته بندی دو هزار کله و پاچه در روز را دارد و محصولاتش به شهرهای مختلف به ویژه به تهران فرستاده می شود. کسب عنوان تولیدکننده نمونه استان اصفهان و کارفرمای نمونه استان بخشی از افتخارات محمد قربانیان مدیرعامل این کارخانه است.

**
خودتان زیاد کله و پاچه می خورید؟
سنم که بالا رفته باید مراعات کنم برای همین خودم کمتر کله و پاچه می خورم.


آخرین باری که کله و پاچه خوردید کی بوده؟
فکر می کنم پریروز بود.


یعنی الان که نمی خورید پریروز بوده. قبلا چی؟چند وقت یکبار می خوردید؟

قبلا هر روز صبح می خوردم.

چه مدت هر روز صبح کله و پاچه می خوردید؟
حدود 16-15 سال مغازه کله و پاچه بودم و هر صبح کله می خوردم.


مغازه کجا بود؟
مغازه غلام کله در خیابان ولی عصر(عج)


غلام کله ای کی بود؟
پدرم بود. الان هم من را بیشتر به نام غلام کله ای می شناسند.


پس شما کار را از مغازه کله و پاچه فروشی شروع کردید.
بله. از سربازی که برگشتم حدود سال 63 کارم را در مغازه شروع کردم و به شدت کار را جلو بردم.


چطوری؟
من اعتقاد زیادی به کار دارم. از یک مغازه 6 متری اجاره ای بیرون آمدم و کار را به جایی رساندم که الان دارم در کارم حرف اول را در ایران می زنم. البته در این راه خون دل های زیادی خوردم که می توان از هر کدامش فیلم ساخت.


همه سرمایه تان همان مغازه 6 متری بود؟
بله، هیچی از پدرم به من نرسید. حتی برای ازدواجم هم پول نداشتم و سختی های زیادی کشیدیم.


گفتید خیلی خون دل ها خوردید که می شود از هر کدامش فیلم ساخت. در این باره بگویید.
جوان ها نباید تصور کنند بدون سختی کشیدن می توان به جایی رسید. خود من خیلی سختی ها کشیدم. سال ها ما و دو خانواده دیگر مشترکا در یک خانه قدیمی زندگی می کردیم با آنکه همان زمان این کارخانه را داشتم. یادم می آید وقتی همین خانه را خواستم به یکی از کارگرهایم بدهم او حاضر نشد آنجا زندگی کند. ما در چنین شرایطی زندگی کردیم.


الان چی؟
همین الان هم سختی ها به شکلی دیگر وجود دارد. مهم این است که از سختی ها نترسیم و به جنگ آن برویم. من برای گرفتن مجوزهای کارگاه خیلی سختی کشیدم. الان به برخی ادارات می گویم که شما فقط ایراد می گیرید. هنر این است که دو تا اشتغال زایی کنی وگرنه ایراد گرفتن که هنر نیست. اگر اشتغال ایجاد شود اعتیاد، فحشا و ... از بین می رود.


گفتید که به همان مغازه قناعت نکردید و کار را گسترش دادید. در اولین گام چکار کردید؟
اولین قدم تصمیم گرفتم تولیداتم را ببرم تهران بفروشم. یک سری تولیدکننده مثلا در میدان امام حسین (ع) هستند. جنس را به آنها فله ای می دادیم و آنها توزیع می کردند. سال 79 تصمیم گرفتم به جای اینکه فله ای جنس ها را بفرستم شروع کنم به بسته بندی کردن اجناس. کم کم نیاز به سردخانه، تصفیه خانه و ... پیدا کردم و این بخش ها را اضافه کردم.


چی شد  که به سمت بسته بندی رفتید؟
من به علم و فن آوری اعتقاد دارم. اگر دستگاه کله پاک کنی هم وجود داشت از آن طرف دنیا هم بود می رفتم می خریدم و می آوردم . در همین شهر هم خرج می کنم کما اینکه تابه حال فقط در این شهر خرج کرده ام.


چرا؟
ما با این مردم زندگی می کنیم. باید هم درآمدمان را همینجا خرج کنیم. گله دارم از برخی سرمایه داران شهر که سرمایه شان را بیرون از شهر هزینه می کنند. شهر محدود است. اگر ما پولمان را از شهر ببریم و به فکر شهر نباشیم چه کسی باید به فکر شهر باشد؟ متاسفانه برخی از سرمایه داران شهر درآمدشان را مثلا می برند مشهد هتل می خرند. همین کارها باعث شده شهر پیشرفت نکند. من هر چه در بیاورم در همین شهر خرج می کنم تا چند تا شغل بیشتر ایجاد شود، درآمدش هم نصیب شهرمان شود.


اداره بیش از 200 نفر کارگر و کارمند سخت نیست؟
سخت هست ولی یک لذت خاصی دارد. همین که می بینی یک چرخ زندگی به راه می افتد لذت می بری. مخصوصا اینکه 90 درصد کارکنان من از خمینی شهر هستند.


چرا وارد بحث صادرات خارج از کشور نشده اید؟
جهاد کشاورزی پیشنهاد کرد، چند تاجر عراقی هم آمدند سراغم که به عراق صادر کنیم ولی ظرفیت تولیدمان را باید چند برابر کنیم تا بتوانیم به خارج از کشور صادر کنیم. افزایش تولید هم نیاز به توسعه دارد. من می توانم کارخانه را گسترش دهم اگر مشکلات بگذارد.


 در این سال ها  ریسک هم کرده اید؟
ما می رویم جلو از خدا می خواهیم نتیجه اش را درست کند.


شده شکست بخورید؟
سال 77 چند تا حادثه نزدیک به هم برایم اتفاق افتاد. یکی از راننده هامون در جاده کشته شد و بخشی از بارهایم در جاده از بین رفت. یک ماشین دیگر هم داشتیم که آن هم تصادف کرد. خود من هم در مسیر تهران تصادف کردم. این اتفاقات به ما ضربه روحی و اقتصادی زیادی زد. یک دوره بحران بود.


اوج کارتان چه زمانی است؟
ماه های رمضان. اون موقع به دو هزار دست کله و پاچه می رسد. البته سردخانه دارم و اضافی ها را می گذاریم سردخانه.


کله و پاچه خام را از کجا می خرید؟
چند تا مامور خرید داریم که می روند کشتارگاه خمینی شهر و کشتارگاه های شهرهای اطراف و کله و پاچه و جگر و ... را از قصاب ها می خرند.


از لحظه ای که کله را می آورند داخل کارگاه تا زمانی که بسته بندی نهایی شود چقدر زمان می برد؟
از صبح حدود ساعت چهار صبح که کله و پاچه خریداری و وارد کارگاه می شود تا نزدیک ظهر آماده می شود و می رود برای بسته بندی و تا ساعت شش عصر بسته بندی نهایی انجام می شود.


کجاها صادر می کنید؟
بیشتر فروش در تهران است. بسته ها که نهایی شد بار ماشین ها می کنیم و می فرستیم تهران. آنجا در هایپراستار و ... به فروش می رسد.


خودتان توزیع می کنید؟
بله، ده تا ماشین سردخانه ای داریم که بار را در فروشگاه به دست فروشنده ها می رسانند.


پس شما نیروهایتان سه بخش هستند. بخش اول مواد اولیه را می خرند. بخش دوم تمیز و بسته بندی می کنند و بخش سوم هم توزیع می کنند. مجموع این نیروها چند نفر هستند؟
بیش از 200 نفر


اصفهان هم فروش دارید؟
بله می فرستیم سیتی سنتر


چند تا دامپزشک دارید؟
پنج دامپزشک زیر نظر اداره برای ما کار می کنند.


تولیدات شما فقط کله و پاچه است؟
جگر و سیرآب شیردان هم هست. در زمینه بسته بندی کله در ایران حرف اول را می زنیم.


به نظر شما اگر امروز یک جوان از مغازه کله و پاچه فروشی اجاره ای شروع کند، می تواند به جایی برسد که 200 کارگر داشته باشد؟
حتما. می تواند به جایی برسد که 400 تا کارگر داشته باشد. اگر اندیشه اش درست باشد.


یعنی چی؟
زمانی که در مغازه ام کله و پاچه می فروختم تلاش می کردم بهترین جنس را به مردم بدهم. صبح ساعت چهار که می رفتم سمت مغازه تلاشم این بود که آبگوشت همان چیزی باشد که دلم می خواهد. این اندیشه هنوز هم هست. الان هم دنبال این هستم بهترین جنس را به دست مشتری برسانم.


اجازه بدهید کمی به عقب برگردیم. در همان ابتدا که کارخانه زدید و با 70-60 کارگر کار می کردید به سطح خوبی از درآمد رسیدید. چی شد به همان سطح اکتفا نکردید و مرحله به مرحله کار را گسترش دادید؟
کسی که بگوید همین مقدار بس است هیچگاه در زندگی موفق نمی شود. زمانی خانه خوب و ماشین آخرین مدل برای آدمی مهم است ولی یک زمانی فرا می رسد که اینها برایش جذابیت ندارد. الان من توی شهر از این طرف به آن طرف راه می روم و هیچ وسیله نقلیه ای ندارم. اگر هم ضرورتی پیش بیاید تاکسی می گیرم. صبح ها هشت کیلومتر از خانه تا محل کار را پیاده می آیم. خودم هم دفترم را تمیز می کنم. کار عیب نیست. این بینش من است.