موضوع انشا: چگونه یک مرکز خمینی شهر شناسی راه بیاندازیم؟

ارسال در خبر و گزارش

دو سه هزار عنوان کتاب داشت. همین فامیل مان را می گویم. اینطور که خودش می گفت عناوین نابی هم قاطی کتاب هایش پیدا می شد. هر وقت هر جا می نشست از کتاب هایش می گفت و از اینکه دوست و آشنا قدر این گنج نهانش را نمی دانستند گلایه داشت. این که می گویم گنج "نهان" علت دارد، کتاب ها را چیده بود توی یک عالمه کارتون و گذاشته بود گوشه انباری خانه!هر وقت هر کس می رفت خانه اش حتما می بردش یک سری به انباری بزند و کتاب های گرفتار شده در زندان کارتون ها را زیر و رو کند اما هیچ وقت کسی بیش تر از نیم ساعت آن جا دوام نمی آورد مگر تک و توک آدم های کتاب خوان -آن هم نه از نسل جدید- می نشستند پای کتاب ها و تصادفی یک کارتون را انتخاب می کردند و داخلش را جستجو می کردند.
یک روز ازش پرسیدم این اتاق گوشه حیاط مخصوص چه کاریه؟ نگاهی به در و پیکر رنگ و رو رفته اتاق انداخت و گفت: "یه زمانی اینجا کارگاه قالی بود و خانم های همسایه دور هم قالی می بافتند اما از وقتی مادرم به رحمت  خدا رفته دیگر بساط قالی جمع شد و شد متروکه ."
می دانم الان شما هم دارید به چی فکر می کنید. منم همین را بهش گفتم. پیشنهاد دادم یک دستی بکشد به سر و روی اتاق متروکه که اتفاقا بزرگ هم بود، قفسه بچیند دورش و نور مورد نیاز مطالعه  را هم تامین کند، بعد کتاب ها را به شیوه مخازن کتابخانه های عمومی موضوع بندی کند، آن وقت است که همه قدر گنجش را می دانند و به سراغ کتابخانه اش خواهند رفت.


***
حکایت ما و شهرمان هم شده حکایت همین فامیل ما. خیلی دوست داریم همگان به ارزش داشته های ما پی ببرند، قدمت شهر و فرهنگمان را بدانند، مشاهیرمان را بشناسند، از آثار تاریخی مان دیدن کنند اما راهش را بلد نیستیم. همه افتخاراتمان  را بسته بندی کرده ایم گذاشته ایم یک گوشه و انتظار داریم دیگران باورمان کنند.
از این اتاق های متروکه توی شهر ما هم کم نیست، می گویید نه؟ می خواهید همین الان یک نمونه خوبش را نشانتان بدهم. همین بلوار آیت اله صهری، دست پارک پیروزی نه، روبرویش، نه آن تکه زمین بایر را نمی گویم، کمی جلوتر بیایید، آفرین دقیقا همین اتاقک ها که پشت یک حصار توری زندانی شده اند. همین اتاقک های 6 ضلعی با دیواره های سنگی و سقف های شیروانی که روزگاری در دهه 70 محل برگزاری فروشگاه و نمایشگاه  فصلی شده بود، چند سالی برپا بود و بعد در دهه 80 یکی دو سال تبدیل به چایخانه سنتی شد و وقتی قلیان ممنوع  شد از رونق افتاد...
13 اتاقک که در یک خط هلال در امتداد یکدیگر قرار گرفته اند و مقابل هر کدامشان یک سکوی کوتاه ساخته شده و این سکوها را دیوارهایی کوتاه از هم جدا کرده است.  
شیشه پنجره های بعضی اتاقک ها حالا شکسته و بعضی هم رنگی شده. گویا قرار بوده کسی از محتوای درون اتاقک باخبر نشود اما روی در و دیوار بعضی هنوز بقایایی از تبلیغات نوشتاری آن روزها از پیتزا و ساندویچ و بستنی و قوری و قلیان به چشم می خورد. بعضی اما زباله دانی شده اند یا اگر خیلی شانس آورده باشند، محل نگهداری جاروهای شهرداری!
و این در حالی است که هر کدام از این اتاقک ها را می توان تبدیل به مرکزی برای خمینی شهر شناسی کرد. توی یکی عکس و زندگی نامه مشاهیر را چید، دومی را آثار تاریخی و طبیعی، سومی را صنایع ویژه خمینی شهر و چهارمی...
فکر می کنم برای نوروز 93 پیشنهاد بدی نباشد. یک سری اطلاعات ساندویچی از شهر بدهی دست میهمان نوروزی مثل شهر ری که یک مرکز ری شناسی تقریبا با همین شکل و شمایل ترتیب داده است. همه چیز هم که اینجا مهیا است...
این الاکلنگ، این ماهی بازیگوشی که از حوض آب بیرون پریده، این دو قوی سفید بزرگ که از توی کمرشان سبزه بیرون زده، این مجسمه زیبای طاووس، این شمشادها... همه گویای این است که هر کس در همان دهه 70 دست به احداث و چیدمان اینجا زده همه چیز و همه کس را در نظر گرفته هم بزرگ ترها و هم بچه هایشان را.
کافی است دستی به سر و رویش بکشیم، این بشکه های رنگ، نخاله های ساختمانی، چرخ های ماشین، جاروهای فراشی و...را از اینجا بیرون ببریم آن وقت چه نمایشگاه های زیبایی که نمی توان در طول سال اینجا برگزار کرد. فکر می کنم برای نوروز 93 پیشنهاد بدی نباشد...