ای کاش دیگر پشت در خانه های مردم نباشیم

ارسال در زنان و جوانان

"شعر بخون برای خاله، اتل متل بگو ، بگو امیرم!" این ها را پدر و مادر "مائده" می گویند. همان هایی که خون دل خوردند برای به دنیا آمدنش.
همه بچه ها برای پدر و مادرشان مهم هستند اما این انگار برای پدر و مادرش خیلی خیلی مهم است. آن هم پدر و مادر معلولی که غیر از مشکلات بارداری زن، ترس این که نکند بچه شان مانند خودشان معلول باشد در طول این دوران با آنهاست. وقتی که با سونوگرافی سه بعدی می فهمند که بچه سالم است نفس راحتی می کشند؛ گویا همه دردهایشان را فراموش کرده اند. مادر فراموش می کند که 10 روز یک بار باید در بیمارستان بستری شود به خاطر جمع شدن خون در ریه هایش، چون احتیاج به کمک نفس دارد، چون تحرک ندارد. فراموش می کند که یک بار تا پشت ناخن های دستش سیاه شد تا بالاخره به بیمارستان رسید و آن آمپول 80000 تومانی را تزریق کرد و به زندگی بازگشت.


اینک مائده یک سال و ده ماه دارد. راه می رود، بازی می کند، کنجکاوی می کند و در یک کلام بچگی می کند. او به جای کودکی پدر و مادرش، بچگی می کند. دلش می خواهد با پدر برود خرید. اما مگر پدر چند بار می تواند او را به خرید ببرد؟ آن هم خریدی که باید برای آن حداقل تا دو تا کوچه بالاتر رفت. اکنون هم که هوا سرد شده است و مشکل برای بیرون رفتن زیاد شده است.مائده اکثر روزها با مادرش در خانه است. تنها آخر هفته ها می رود با پسر دایی 11 ساله اش بازی می کند.


اما پدر مائده کیست؟ مردی است که اسیر وضعیت جسمی اش نشده است. در اتوبوسرانی اصفهان بلیط شارژ می کند و درصدی با او حساب می کنند. درآمد روزانه اش نهایتا 30 هزار تومان است. اجاره اش ماهیانه 160 هزار تومان است. بهزیستی هم که کمک زیادی به آنها نمی کند. بیمه اش را هم آزاد می پردازد. زیاد طول نمی کشد که حساب کنیم خرجش از دخلش چقدر بالاتر است. روزها ساعت 5 صبح با اتوبوس سرکار میرود. از مسافران یا راننده ها کمک می گیرد تا سوار اتوبوس شود. بعضی از مسافران هم کمک نمی کنند. بعضی ها هم طلبکار می شوند که چرا از ما کمک می خواهی!


با این همه او خدا را شکر می کند به خاطر این که یک زندگی دارد و برای زن و بچه اش تلاش می کند. گاهی وقت ها شده است که لَنگ 5000 تومان باشد. دوست دارد خجالت زده زن و بچه اش نشود و از فکر این که روزی شرمنده شود اشک در چشمانش حلقه می زند.


دیدن گریه یک مرد، یک پدر خیلی دردناک است. آن هم پدری که هر چه در توان داشته انجام داده است. او و همسرش روزی هزار بار دعا می کنند که از اجاره نشینی رها شوند و پشت در خانه های مردم نباشند. و این بزرگترین آرزویشان است حتی وسیله نقلیه را هم به خانه دار شدن ترجیح نمی دهند. زن با لبخندی تلخ می گوید: وسیله نقلیه مان این ویلچرمان است! مرد می گوید: اگر مسکن باشد، من هم که در حد توانم در حال کار کردن هستم، آن وقت همه چیز حل است.


خانواده های این زوج هم هر کار بتوانند برای تسهیل امور آنها انجام می دهند. گاهی شده است که ساعت 3 یا چهار صبح مادر مرد می آید و گهواره بچه را تاب می دهد. اما توان مالی خانواده ها هم کم است و نمی توانند در این زمینه زوج را حمایت کنند.


باری، مائده بالاخره بزرگ می شود و شاید حتی نداند که پدر و مادرش چه دلهره ها و مشکلاتی را تحمل کردند تا آب در دل او تکان نخورد. از طرفی پدر و مادر مائده هم شاید ندانند که انسان های پرجرات و مصممی هستند که مشکلاتشان را خرد شمرده اند و به زندگی ادامه می دهند ... وزندگی باقی است حتی با سختی.