نصراله سجلّی

ارسال در تاریخ

مرد باابهتی بود با کیفی بزرگ در دست که بیشتر شبیه چمدان بود و کلاهی نقاب دار شبیه ژاندارم ها که درب ژندارمری نزدیک ایستگاه (میدان امام فعلی) می ایستادند و سبیلی پرپشت و هیکلی چهارشانه. بیشتر وقت ها کت می پوشید. گاهی پیاده بود و گاه با دوچرخه.


با بچه ها که بازی می کردیم ،از دور که می آمد کناری می ایستادیِم تا با چند سلام که پشت سرهم نثارش می کردیم از میدانمان عبور کند، عبوری که برای او با گام هایی آرام و مطمئن همراه بود و برای ما بچه ها با کندی و بی صبری. اسمش نصراله بود، هر بچه ای که به دنیا می آمد، خانواده اسمی برایش انتخاب می کردند و شفاهی به نصراله سجلّی خبر می دادند تا برایش سجلّ درست کند. اواخر دهه 30 بود، آن روزها پدر و مادرها غالبا بی سواد بودند و نمی توانستند اطلاعات لازم برای صدور شناسنامه را کتبی به او بدهند. اداره ثبت احوالی هم در کار نبود. هیچ گواهی تولدی هم صادر نمی شد چراکه بچه ها در خانه ها و توسط قابله و ماماچه به دنیا می آمدند. همه اینها را گفتم تا با ابعاد کار نصراله آشنا بشوید. نصراله به دور از همه قال و قیل ها و برو بیاها ، سجل را از اصفهان می گرفت و تحویل خانواده می داد. البته سجلّ گرفتن فقط ویژه نوزادان نبود بعضی افراد بزرگسال هم بودند که تازه به فکر افتاده بودند برای خودشان شناسنامه بگیرند و به وجودشان رسمیت ببخشند که آنها هم از مشتریان نصراله بودند.


در این میان گاه اتفاقات جالبی هم رخ می داد که دانستنش خالی از لطف نیست. صادر شدن شناسنامه با نام ها و نام خانوادگی های اشتباه از جمله آنها بود. بعضی نام خانوادگی ها بی مفهوم از کار درمی آمد و گاهی پیش می آمد که اعضای یک خانواده با نام خانوادگی های متفاوتی شناسنامه می گرفتند، یعنی دوبرادر با نام خانوادگی های متفاوت. گاه هم کودکی در خانواده می مرد وشناسنامه اش به همجنس خودش در خانواده به ارث می رسید واتفاقاتی دیگر از این دست.