چوپانی

ارسال در تاریخ

پاییز که می شد، بچه های فامیل همه چشم به راه کربلایی محمد بودند تا با گله گوسفند و سگ هایش از راه برسد و آنها بتوانند با بره های کوچک تازه به دنیا آمده بازی کنند و پای قصه گرگ و خرس کشی کربلایی، شب ها را به صبح برسانند و سهمی هم از قورمه به سوغات آورده او داشته باشند که الحق و الانصاف هیچ غذا و فست فودی هنوز به گرد طعم و مزه اش نرسیده است.

احمد حاج حیدری، 67 ساله، چوپان و گله دار

 

چوپانی را از کی و کجا شروع کردید؟
پدر بزرگم حاج علی و پدرم کربلایی رضا گوسفنددار بودند من هم از بچگی همراهشان به فریدن می رفتم و در کار گله کمک حالشان بودم، کلا گوسفند و دام جزو زندگی ما بوده و هست.

 

پس این طور که معلوم است ییلاق و قشلاق هم می رفته اید؟
بله، هنوز هم گله ها را به مناطق مختلف می برند.

 

این مناطق را نام ببرید؟
بهار که می شد گله را هی می کردیم طرف فریدن که علف زیادی داشت و پاییز که هوا سرد می شد و فریدن را برف می گرفت گله را می بردیم به سمت گلپایگان که برف گیر نبود.

 

وسیله کوچ تان در آن زمان چه بود؟
بهار به همراه چند چوپان دیگر 3-2 هزار گوسفند با 8-7 الاغ و 15-10 تا سگ را پای پیاده از گلپایگان تا فریدن می بردیم، 6 روز در راه بودیم، چهل و پنجم پاییز هم گله را به طرف گلپایگان حرکت می دادیم و "سربندگله" قوچ ها را قاطی گله می کرد تا میش ها باردار شوند. هر گله یک اسب تیزرو هم جهت مواقع ضروری داشت.

 

به چه کسی سربند گله می گفتند؟
چوپانی که رییس همه چوپان ها بود، هر بره ای که به دنیا می آمد می دانست متعلق به کدام گوسفند است، گله و دام را خوب می شناخت. یکی از سربندها کربلایی محمد داوری بود که نزدیک 40 سال پیش به رحمت خدا رفت.

 

نحوه نگهداری گله در این مناطق چگونه بود؟
کنده هایی از قبل ساخته شده بود که گوسفندان را در آن جای می دادند.

 

کنده چه جور جایی است؟
چوپان ها اتاقکی حدودا 30 متری با دهانه ای باریک زیر زمین حفر می کنند تا در شب و در برف و باران گوسفندان را در آن نگهداری کنند و هم این که از شر گرگ و خرس در امان باشند.

 

محصولات شما چه بود؟
ماست، پنیر، کشک، روغن، پشم و ...

 

محل فروش محصول تان کجا بود؟
با الاغ به نجف آباد و اصفهان می بردیم. البته شب تا صبح طی مسیر می کردیم و روزها می خوابیدیم تا گرما موجب فاسد شدن محصولاتمان نشود.

این طور که می گویید مرتب در ییلاق و قشلاق به سر می برده اید، پس سهم خانواده تان چه بود؟
زمانی که به طرف گلپایگان می آمدیم، به طور نوبتی سری به خانه هایمان می زدیم. تقریبا 3-2 هفته ای می ماندیم و بعد به سر گله بر می گشتیم.

 

سوغات هم می آوردید؟
بله! کشک، پنیر، روغن، ماست و حتی "قورمه" برای چند ماهشان می آوردیم.

 

وصف این غذا را زیاد شنیده ام. می شود درباره اش توضیح می دهید؟
سر دامی را که بعضا گرگ دریده و هنوز زنده مانده بود یا بر اثر بیماری رو به مرگ بود، می بریدیم و شکمبه اش (سیراب) را تمیز کرده و پشت و رویش می کردیم. پیه و دنبه گوسفند را توی دیگ آب می کردیم بعد گوشت ها را خرد کرده و روی دنبه های آب شده سرخ می نمودیم بعد به همراه نمک زیاد توی شکمبه می ریختیم و درش را محکم می بستیم. این گوشت نیم پخته نمک سود شده مدت 6-5 ماه ماندگاری داشت. قورمه به قدری خوشمزه بود که هیچ چیزی به گردش نمی رسد.

 

آن زمان ها چند تا گله دار توی شهر داشتیم؟
نمی توانم دقیق بگویم. قبلا خیلی زیاد بودند ولی در حال حاضر حدودا 30-20 تایی هستند. البته قبلا گله ها بیشتر بود چیزی حدود 3-2 هزار راس ولی گله های امروزی حداکثر 300-200 رأس می شوند.

 

در جایی از حمله گرگ و خرس گفتید، توضیح می دهید؟
هر جا برف و تنهایی باشد گرگ به گله می زند. اولش از سگ ها می ترسند ولی کم کم سگ ها را دوره می کنند و به گله می زنند. بره هایی را ربوده و می گریزند.

 

خاطره ای از حمله حیوانات درنده به گله تان دارید؟
شبی اطراف فریدن گله را جا کرده به همراه چوپان گله توی "مردخان" (اتاقک مخصوص چوپان ها) گوشتی بار کرده و نی می زدیم که صدای سگ ها بلند شد، فی الفور به بیرون دویدیم، سگ ها خرسی را دوره کرده و به او حمله کرده بودند! یکی از سگ ها گردن خرس را گرفته بود و دیگری شکمش را درید، چوپان گله هم به طرف خرس رفت و با چاقو چند ضربه به پاهایش زد آن قدر که حیوان را از پا درآورد اما سگی که گردن خرس را گرفته بود زخمی شد. موهای خرس توی گلویش رفته بود و 8 روز شیر و روغن به او می خوراندیم تا خوب شد.

 

از مشکلات و محسنّات کارتان بیشتر بگویید؟
کار خیلی خوب و پر برکتی بود ولی سختی زیادی داشت، مثلا مواقعی پیش می آمد که توی برف و بوران وقت زایمان 70- 60 گوسفند با هم فرا می رسید و جان ما را به لبمان می رساند. یا مثلا یک وقت هایی سر شب هوا خوب بود اما نصف شب تگرگ روی سرمان می بارید یا طوفان می شد و گله رم می کرد، باید خیلی حواسمان جمع می بود که تار نشوند. گذشته از آن باید فکر قوت و غذای خودمان هم بودیم، با چارسنگ و توه (تابه) نان می پختیم. مار و رتیل و عقرب هم فراوان بود.

 

چارسنگ چه بود؟
 گودالی حدودا نیم متری می کندیم و دور آن را با چهار سنگ می پوشاندیم، درونش را با بوته آتش روشن می کردیم و خمیر را به این سنگ ها می زدیم تا نان شود، برای گرم شدن و پختن کماج و آبگوشت هم کاربرد داشت. بالای چارسنگ در سقف کنده که کوتاه هم بود سوراخی تعبیه می کردیم که حالت هواکش داشته باشد. نانوایی که تمام می شد روی سوراخ را با سنگ می پوشاندیم تا تنور حالت گرمایشی هم داشته باشد.

 

نظرتان در باره "چوپان دروغگو" چیست؟
این ها همه قصه است تا به ما درس بدهد وگرنه هیچ چوپانی دروغ گو نمی شود. اتفاقا چون چوپان ها توی کوه و کتل و طبیعت به سر می برند خدا را واضح تر حس می کنند. خداترس ترند پس دروغ نمی گویند و ساده و صادقند.

 

کلام آخر.
کار ما  بسیار پر زحمت است و صرف نمی کند. اگر صرف می کرد فرزندانم هم به این کار می پرداختند البته هنوز هم گله دارم و 250 راس گوسفند دارم و 700 متر از زمین های این اطراف (چشمه لاوی) را سال 83 برای چرای گله خریداری کرده ام ولی دیگر کو آن زور و بازوها و کجایند آن مردها.