گشتی درموزه مردم شناسی جوی آباد

ارسال در تاریخ

پا به درون بگذار! تا کی می خواهی پشت این درب چوبی قجری بایستی؟ درون این چاردیواری ساده، دیدنی ها بسیار است.کافی است درب را بگشایی تا به دنیای پر رمز و راز درون موزه راه یابی.یک یک اشیای تکیه کرده بر جای جای این مکان پیچ در پیچ؛ کوزه ها، یانه ها، چمبره، خمره، گنجه، مردمان درون زندان قاب ها... هر چه باشند فرقی نمی کند، تمامی اشیای اینجا رازهای مانده بر سینه بسیار دارند که گوشهای محرم تو را برای شنیدن می طلبند.


تابلوی آویخته بر دیوار مقابلت را خوب نگاه کن... شاید تو هم میان این آدم های قد و نیم قد توی عکس، خودت را پدر یا پدربزرگت را پیدا کردی! بشتاب همشهری! اینجا سفر به گذشته غول چراغ جادو نمی خواهد، کافیست عزم را جزم کنی و راه بیفتی به سمت جوی آباد قدیم.


ساعتی از این دنیای پر آشوب و دغدغه فرار کن و در آغوش امن تاریخ پناه بگیر. اینجا روی این سکوها ابزارآلاتی می بینی که شاید تا حالا فقط اسمش را شنیده ای یا عکسش را بر صفحه کتاب ها دیده ای.


بالا را نگاه کن، ترازوهای رنگ و رو رفته آویزان از سقف را ببین، این کفّه هایی که حالا مقابل چشمانت بالا و پایین می روند، برای اجدادت میزان عدل و راستی بوده اند.
این نی های دراز درازی که روی سکوهای رختکن حمام ایستاده اند، روزگاری بر شانه معماران دوش به دوش می شده اند تا خانه و مزرعه و باغ پدر بزرگ هایمان را مسّاحی کنند.


این هم گنبد خشتی امامزاده سید نجم الدین است که در پس زمینه این عکس یادگاری از عشق نیاکانت به خاندان اهل بیت (ع) حکایت دارد. سفری اگر این روزها به امامزاده کرده باشی خواهی دید که گنبد و بارگاه فرزند بزرگوار امام زین العابدین (ع) این گوشه از خاک خمینی شهر را چه شکوه و جلالی بخشیده است.
طومار شیخ بهایی هم راستی اینجا هست! کنار همین قاب های بزرگ عکس. گوشه ای از این طومار نقل حقّ آبه جوی آبادی ها از زاینده رود است.

چند قدم جلوتر بیا مسافر! بیا در آستانه این درب که تو را به صحن حمام فرا می خواند. سمت راستت را نگاه کن تا انبوه ابزار و وسایل جورواجوری را ببینی که از سر و کول درگاه ها بالا رفته اند. البته اگر این ویترین شیشه ای میان صحن حمام نایستاده بود شاید این درگاه های کوچک تنگاتنگ که روزگاری دوش های انفرادی حمام بوده اند، بیشتر توجهت را جلب می کرد.
گلوله های بد قواره توپ را که بر پهنه این ویترین جا خوش کرده اند تماشا کن، نمی دانم چرا با این که زنگ زده و چرک گرفته اند نگاه خیره خیره شان همچنان لرزه می اندازد بر جانم.


خوب که درون ویترین را به تماشا نشستی دیگر وقتش رسیده است که به استقبال گاوآهن و خرمنکوب بروی، به دسته یانه های بلند و کوتاه خسته نباشید بگویی و ننوی آویخته به دو سر دیوار را تکان بدهی. مواظب باش بچه بیدار نشود تا مادر به کارهایش برسد. چیزی به ظهر نمانده است و باید نانش آماده شود. سنگ این دستاس خشتی را بچرخان تا گندم ها خرد شوند و آرد، نرم نرمک از شیار کناری دستاس بسان شیر آبی که باز می شود، به درون قدح سرازیر گردد. این قدح های قد و نیم قد لاجوردی را می بینی که حالا فقط ماموریت دارند پاسبان گوشه ای از گذشته ما باشند، روزگاری بدون آنها کنار سفره هیچ نان آوری نمی شد نشست.


این بشکه مخصوص بستنی که مثل یک وصله ناجور خودش را میان این چراغ های تریک و تریموس و تابه های نانوایی و خمره های باقالی پزی جا داده آدم را به یاد بچه های بازیگوش و سمجی می اندازد که به هر قیمت خودشان را به یک جمع تحمیل می کنند. البته نا گفته نماند که بچه های دیروز از این بشکه بستنی ها خاطره ها دارند. گوش کن... شاید صدای پیرمرد دوره گرد بعدازظهرهای داغ تابستان را بشنوی... بستنیِ... بستنی... تا ده شاهی بر داری و بدوی دنبال عبدل بستنی؛ بستنی فروشی محل.
این گوشه موزه هم اتاقکی کز کرده که یاد اتاق مادربزرگ وکرسی و شب یلدا و فال حافظ و شاهنامه خوانی پدربزرگ و سیبری های باغش را در خاطرمان زنده می کند.
فقط نگاه کردن به کرسی میانه اتاق، چنان گرمایی می دواند لای پوستت که انگار ساعت هاست در کنار اعضای خانواده ات زیر این کرسی، گفته ای، شنیده ای، تخمه شکسته ای و به تماشای برف سنگین زمستانی نشسته ای!


اگر چه شک ندارم توی این کماجدان روی چراغ سه فتیله، یک آبگوشت لذیذ در حال قل قل کردن است اما هیچ چیز این اتاق به اندازه گنجه بزرگی که با ابهت تمام کنار اتاق نگهبانی می دهد، برایم هیجان انگیز و اسرارآمیز نیست. هی بچه ها! گوش ها جلو، می آیید بعدازظهر که مادربزرگ خوابید، کلید گنجه را از میان چین های هزار توی پیراهنش برداریم و دزدکی سری به چرقد و گالش و سرمه دان و شانه چوبی و تنبان غری اش بیاندازیم؟


این پوستین آویخته به دیوار هم تابلوی زیبایی است. حتی زیباتر از تابلوهای زیبایی که ما بر دیوار اتاق هایمان نصب می کنیم. آینه مخمل کاری و چراغ گردسوز هم زیباست اما هیچ کدام به زیبایی این لباس عروس دوره قاجار نیست که البته فقط سفیدی اش به لباس عروس های امروزی می ماند...


اینجا همه چیز زیبا و دیدنی و به یاد ماندنی است. حتما به اینجا سری بزن همشهری! خدا را چه دیدی! شاید تو هم میان این آدم های قد و نیم قد توی عکس، خودت را، پدرت را یا پدربزرگت را پیدا کردی! اگر هم نشانی از عکس خود نیافتی مهم نیست، چرا که از گذشته ات، هویتت و تاریخ ات حتما نشان ها خواهی یافت...