خاطرات امیررضا امینی دوچرخه سوار خمینی شهری از سفر به قونیه(4)

ارسال در تاریخ

در شماره قبل خواندیم که امینی دوچرخه سوار خمینی شهری در نهمین روز از سفر خود به خاک ترکیه رسید و پس از عبور از شهر دغوبایزید به طرف شهر اغری رکاب زد و چون زبان ترکی نمی دانست به سختی موفق به پیدا کردن یک هتل شد...

روزدهم:
صبح طبق معمول برای نماز بیدار شدم و پس از صرف صبحانه و برداشتن مقداری آذوقه به اصرار مسوول هتل، ساعت 6 صبح به وقت ترکیه راه افتادم. (ساعت ترکیه 5/2 ساعت با وقت ایران اختلاف داشت و عقب تر بود.)
روز دوم سفر در خاک ترکیه را کمی دیر ولی سرحال تر آغاز کردم ولی آن سه مشکل اصلی دوباره همراهم شد: خواب آلودگی، شیب و گردنه های جاده و سگ های گله و ولگرد.
البته در این روز مشکل دیگری هم به مشکلات اضافه شد و آن باد مخالف بود که از روبرو و از سمت غرب به شرق می وزید. ساعت 7 شب به شهر ارزرُم رسیدم و این بار با مشکلات کمتری هتل آغچای را انتخاب کردم. برخورد خوب مسوول هتل خستگی ها را از تنم زدود و قیمت مناسبی هم حساب کرد. دوچرخه ام را هم در انباری هُتل جا داد و کلید انباری را تحویلم داد.
پس از دوش گرفتن، به راهنمایی مسوول هتل گشت مختصری در شهر زدم. مردمان این شهر نسبتا زیبا همه در تکاپو بودند و بالطبع من هم حس خوبی پیدا کردم و تماسی با ایران گرفتم.

روز يازدهم:
روزم را خوب شروع کردم و محکم رکاب می زدم ولی دو مشکل همچنان خودنمایی می کرد: اول خرابی جاده که در دست تعمیر بود و دومی هم شیب گردنه ها که خیلی زیاد بود و طولانی و طاقت فرسا، باد هم مزید بر علت شده بود تا جایی که هنگام خروج از شهر ارزرم وقتی نشانی شهر ارزنجان را از یک مرد پرسیدم، به ترکی و ایما و اشاره گفت که نمی شود به ارزنجان رفت و اشاره ای هم به دوچرخه کرد.
همین رفتارش سوالی را در ذهنم ایجاد کرد که او چه می گفت، آیا ورود به شهر ممنوع است؟ آیا راه بسته است؟ و ده ها سوال دیگر...
قدری که از شهر دور شدم و وارد جاده خارج از شهر و گردنه های وحشتناک آن گشتم منظور آن مرد ترک را فهمیدم، او می خواست بگوید با دوچرخه نمی شود به ارزنجان رفت و یا کسی تا به حال با دوچرخه از این مسیر به این شهر نرفته است.
بالاخره با هر جان کندنی بود به راه ادامه داده و طرف های بعدازظهر به گردنه ای رسیدم که تمامی نداشت. هر چه می رفتم باز هم ادامه داشت و جالب اینکه از اول مشخص نبود چقدر طول دارد و با دور زدن کوه کم کم نمایان می شد. در این لحظه با خود گفتم دم KTM گرم با این دوچرخه اش اگر با دوچرخه دیگری بودم قطعا نمی توانستم از این گردنه های صعب العبور به این راحتی بالا بروم.
تا اینکه با سلام و صلوات به خیال خودم به بالای گردنه رسیدم که در این لحظه سه قلاده سگ از آن سگ ها که وصف الحال آنها را ذکر کردم مرا دنبال کردند و ول کن هم نبودند تا جایی که یکی از آنها نزدیک بود گوشه خورجین عقب را به دندان گرفته و مرا پرت کرده و یا مجبور به توقف کند که در این لحظه خداوند فرشته ای به صورت آدم فرستاد. ماشینی که پشت سر ما حرکت می کرد، اینقدر بوق زد تا مرا از دست سگ ها نجات داد. در آن لحظات فشار گردنه و شیب جاده همه از یادم رفته بود و فقط به فکر نجات خودم از دست سگ ها بودم.
در بین راه از توی آیینه بغل یک اتوبوس ایرانی رویال سفر را دیدم که از پشت سر من می آمد با خوشحالی دست تکان دادم بعد هم برای او چراغ زدم که راننده محترم هیچ تحویل نگرفت شاید هم خواب بود در صورتی که رانندگان دیگر کشورها خصوصا ترک ها خیلی ابراز احساسات می کردند و گاهی هم جلوی من داخل پارکینگ توقف کرده و خوش و بشی با من می کردند و یا خوراکی تعارفم می نمودند.
دم غروب و باز هم پس از عبور از یک گردنه صعب العبور تمام ناشدنی به میدان ورودی شهر ارزنجان رسیدم و از فرط خستگی از اولین هتل ورودی شهر که کرایه اش هم زیاد بود ( شبی 75لیر) اتاق گرفتم و پس از گرفتن عکس یادگاری جلوی میز پذیرش هتل و خوردن شامی مختصر به خواب رفتم.
ادامه دارد.