خاطرات امیررضا امینی دوچرخه سوار خمینی شهری به قونیه1

ارسال در تاریخ

در پی انتشار خاطرات دوچرخه سوار خمینی شهری از سفرهایش به کربلا و بم، اینبار به انعکاس خاطرات وی از سفرش به شهر قونیه در کشور ترکیه و زیارت آرامگاه مولوی
می پردازیم.
روز اول:
مسیرِ روز اول جاده اصفهان- تهران بود. طبق برنامه باید شب را در شهر دلیجان می خوابیدم.
در ابتدای راه به دلیل جدید بودن دوچرخه (KTM) و سنگین بودن لوازم همراهم، رفتن کمی مشکل بود تا جایی که به دلیل سرعت پایین فرمان دوچرخه دچار لرزش می شد و حفظ تعادلش مشکل بود ولی با بالا رفتن سرعت وضعیت بهتر شد.
روز دوم
تا ساعت 2 بعداز ظهر اوضاع بد نبود و تا 15 کیلومتری ساوه خوب رکاب زده بودم ولی در این نقطه هر چه جلوتر می رفتم شدت باد بیشتر می شد. سرانجام مجبور شدم یک مسافت 15 کیلومتری را 5 ساعت طی کنم یعنی ساعتی 3 کیلومتر که اگر پیاده می رفتم زودتر می رسیدم. خلاصه با هر سختی بود خود را به ورودی و عوارضی شهر ساوه و پلیس راه رساندم و در این نقطه که تقریبا ساعت 8 شب و دم غروب بود توقف کردم و شب را در مجتمع خدماتی کنار عوارضی ماندم و به علت نبودن آب گرم با آب سرد دوش گرفتم و نهار خود را در این زمان و مکان صرف کردم. تا اینجا 75 کیلومتر به شهر بویین زهرا مانده است یعنی روز دوم 75 کیلومتر از برنامه عقب افتادم.
روز سوم
حدود 10 صبح به شهر بویین زهرا رسیدم.
روزچهارم
شروع خیلی خوبی داشتم و خوب هم رکاب می زدم تا وقت نهار در یک کافه بین راهی نزدیک شهر کوچکی توقف کردم. با کافه چی گرم صحبت شدم و از این بابت کنترلی روی غذا خوردن خود نداشتم به گونه ای که اول یک شیشه دوغ 5/1 لیتری را خوردم و پس از آن هم در خوردن امساک نکردم و جای شما خالی شکمی از عزا در آوردم.
کم کم حالت تهوع و دل درد و پُری به سراغم آمد. روز قبل هم دچار این مشکل شده بودم. مجبور به توقف شدم و ابتدای جاده باغی زیرانداز انداختم و دراز کشیدم ولی افاقه نکرد. شروع به راه رفتن کردم و به درب باغ رسیدم. از صاحب باغ مقداری آب لیمو گرفتم و خوردم. کمی بهتر شدم و لی خوب نشدم و به سختی 60- 50 کیلومتر مانده به زنجان را رکاب زدم. در ورودی شهر زنجان احساس کردم کمی حالم بهتر است.
روز پنجم
پس از دو سه ساعت رکاب زدن برای صبحانه در ورودی شهر کوچکی توقف کردم. بعد از صرف صبحانه احساس ضعف شدیدی همراه همان حالت تهوع دیروز به سراغم آمد. به پزشک اورژانس جاده ای 115 مراجعه کردم و پس از تزریق یک عدد آمپول ضد تهوع و خوردن یک لیوان شیر بهتر شدم و دوباره به راه افتادم. امروز به قصد اینکه شب به تبریز که فاصله ای 290کیلومتری تا زنجان داشت، برسم حرکت کردم و با خودم عهد کردم که دیگر نهار سنگینی بین راه نخورم و خوردن غذا را بین چند میان وعده تقسیم کنم.
پس از یکی دو ساعت رکاب زدن و تاریک شدن هوا از رسیدن به تبریز ناامید شده و با خود گفتم حداقل شب به شهر بستان آباد می رسم و ای دل غافل به بستان آباد که نرسیدم هیچ مجبور شدم ساعت 12 شب در یک شهر کوچک بین راهی به نام « قره چمن» داخل یک شیرینی پزی و روی طبقه دوم دستگاه فر با آن درجه حرارت بالا بخوابم!
شب به یاد ماندنی بود. تا صبح از گرما شاید 20 لیوان آب خوردم و به جان صاحب شیرینی فروشی دعا کردم که مرا در آن هوای سرد جا داد و اجازه داد داخل کارگاهش بخوابم...
ادامه دارد