سرهای گرسنه بر بالین افسانه نيست

ارسال در خبر و گزارش

گاه هایی هست که آباد نیستی؛ فرو ریخته ای با نگاهی و آن وقت مثل مادر مرده هایی می مانی که بغضی سنگین را پشت لبخندشان در پاسخ به تسلیت و غم نبینی و شریک غمتان هستیم و غیره و ذلک به دوش می کشند و آماده ای برایِ یک سقوط آزاد!و امروز، پایِ جویِ آب، - جویِ آبی که زلال نیست، روان نیست، اصلا آبی نیست و پر است، پر از گل و لای و لجن و موشی موزی و بزرگ که تو از دیدنش عُقَت می گیرد - نگاهت که به دست پسر بچه افتاد، شد همان گاه هایی؛ همان گاه هایی که قلبت پر پر می زند، دل دل می کند، تاب و قرارِ ماندن ندارد، چشم هایت می لرزد و امنِ شانه هایی که نیست و بی قرارترت می کند.


پسر بچه دستش را دراز می کند تویِ همین جویی که جویِ آب نیست و سیب نیمه خورده و رنگ و رو رفته ای را برمی دارد و به گوشه آستینِ پیراهن رنگ و رو رفته تَرَش می کشد و گاز می زند و امروزت می شود همان گاه هایی که فرو ریخته ای و ویرانی و آباد نیستی. و نگاهت می دود پیِ مادری که فروریخته تر از توست و نگاهش را به زمین می اندازد و بغض می کند و با گوشه روسری اش، اشک هایی که بی تابی می کنند برای فرو ریختن را پاک می کند.


و پیِ چرایی اش پایِ درد دل مادرِ پسر بچه که می نشینی، از تابستانی می گوید که یخچالِ خانه شان رنگ و بویِ میوه به خود ندیده است جز یک هندوانه آن هم در افطارِ یکی از روزهایِ ماه مبارکِ رمضان.


روضه نمی خوانم که!


اما چشم هایم، امروز دیده هایی را دیده است که نادیده گرفته شده اند در خیابان ها و کوچه پس کوچه های همین شهر! شهر خودمان؛


و چشم هایم بنا دارند به رویِ چشم هایِ همه مان بیاورند که مادری را دیده اند با سه فرزند که ظهر امروز و خیلی روزهایی که ما پایِ سفره مان نشسته ایم و نق می زنیم به طعم و رنگ دِسِر و ژله مان، خانه اش بویِ غذا که سهل است، بویِ نان تازه هم نمی دهد.


بنا دارم از مادری بگویم که صبح تا شب را به امید شنیدن صدای در خانه اش سر می کند که همسایه ای، غریبه ای، آشنایی، کسی برایش پارچه ای بیاورد تا نخ و سوزن بردارد و دستگیره ای بدوزد و پولی بگیرد تا لااقل شب بتواند برای بچه هایش قرصی نان خالی بخرد آن هم بدون پنیر و گردو و عسل و...


بنا دارم از پدری بگویم که گوشه خانه افتاده است و اگر سرفه های ممتدش، نفسش را نگیرند، شرمندگی گرسنه بودن زن و فرزندش جانش را می گیرد حتما!


بنا دارم از سرهای گرسنه بر بالین نهاده بگویم؛ همانها که پیامبرت فرموده اگر باشند در شهرت و تو راحت سر بگذاری بر بالین، در مسلمان بودنت باید شک کنی. همانها که امامانت حضرت صادق (ع) و حضرت رضا (ع) اگر باشند و تو بدانی و به دادشان نرسی تو را شیعه خود نمی دانند.


انگار چشم های بعضی مان منتظرند تا به صورت مان یک سیلی محکم و آبدار بخورد تا برق ازشان بپرد و نگاهی به دور و بَرَمان بیاندازند و دستی را بگیرند که اصلا از اول نباید رها می شد.


و شاید گزارشی که می خوانید همان سیلی باشد که بیدارمان کند از خواب غفلت و پنجره چشمانمان را بگشاید بر واقعیت؛ واقعيتي كه مربوط به پشت كوهها نيست، در شهر خودمان است، در همين كوچه پس كوچه ها. بخوانید شاید همان سیلی باشد.


***


- " بعضی اوقات بیمارانی به ما مراجعه می کنند که مشکل آن ها کمبود غذا و گرسنگی است و علائم کمبود پروتئین و ویتامین ها در آن ها کاملا مشهود است."


- " در محل سكونت ما نیازمندانی زندگي مي كنند که شاید یک سال است گوشت نخورده اند و به ناچار هر کس هر غذا و با هر کیفیتی به آن ها برساند، قبول می کنند "
- "خانمی را می شناسم که چون در اغلب موارد چیزی برای خوردن ندارد، روزه می گیرد."


- "خانواده های محترمی را می شناسم که به دلایل مختلف از جمله بیماری به نان شب محتاج شده اند اگرچه خیلی هایشان از اظهار فقر ابا دارند."


- "زني را مي شناسم كه 9 سر عائله را به تنهايي بزرگ مي كند و چون از كار افتاده است مجبور است برود گدايي. پشت چشمش عفونت كرده و از كاسه بيرون زده اما پول درمان ندارد. بچه هايش روزها و ماهها رنگ گوشت و مرغ و حتي ميوه را نمي بينند."


و ...
برخي تصور مي كنند در اين روزگار اگر چه عده اي فقيرند اما ديگر نمي توان فقيري يافت كه حقيقتاً به نان شب محتاج باشد. اما حقيقت خلاف اين ذهنيت است. آنچه نمونه آوردم افسانه نيست. اين واقعيات اسفبار و دهها نمونه ديگرش را از آنها شنيديم كه در خيريه هاي شهر مشغول خدمت اند؛ از خانم قاسمی از زنان فعال در امور خیریه كه سوگمندانه مي گفت برخی سال تا سال گوشت نمی خورند تا آقاي مختاري یکی از فعالان امور خیریه در خمینی شهر كه وقتي پرسيدم آیا واقعاً در شهر ما کسی هست که شب سر گرسنه به بالین بگذارد؟ مثال همان خانمي را زد در اغلب موارد چیزی برای خوردن ندارد و ناچاراً روزه می گیرد.

 

ما و سرهاي گرسنه بر بالين


سرهايي گرسنه بر بالين مي رود اما برخي از ما زياد مي پزيم، زياد مي خوريم و زياده روي مي كنيم آنقدر كه گاه مجبور به دور ريختن غذاي اضافه مان – و كپك زده مان – مي شويم غافل از آن كه هستند كساني كه براي رفع گرسنگي، ناچارند سرهاي شان را تا نيمه بدن به درون محفظه هاي بزرگ فلزي زباله در كنار خيابان ها ببرند و همان دور ريختني هاي كپك زده ما را بخورند! به قول خانم قاسمي از فعالان امور خيريه، "در مراسم مختلف مثل عروسی ها و اعیاد و توزیع نذورات و ولیمه حج و افطاری های ماه رمضان مقادیر زیادی از مواد غذایی اتلاف شده و روانه زباله دانی ها می شود و گاه ده ها میلیون تومان مثلا هزینه یک ولیمه می شود"،

 

آقاي شاهين صاحب یکی از تالارهای شهر که به گفته خودش تا کنون 2500 مراسم عروسی در تالار وی برگزار شده در اين باره به یک نکته تأسف آور اشاره می کند و می گوید: "در عروسي هاي تالار به طور متوسط 30 درصد غذاهایی که به سر سفره می رود دست خورده شده و ضایعاتی نامیده می شود به سطل زباله سرازیر می گردد و اگر بخواهیم به تفکیک بگوییم 50 درصد سالادها، 20 تا 30 درصد برنج ها و درصد قابل توجهی از نوشابه ها، دوغ ها، ماست ها و اگر مرغ ها خوشمزه نباشد درصدی از آنها به تعبیر ما ضایعات می شود که البته دلایل فرهنگی و قابل بررسی متعددی دارد که باید ریشه یابی شود."


اين اسراف ها ريشه در باورهاي ضعيف اعتقادي و نيز فرهنگ نادرست مصرف در جامعه ما دارد. کارشناسان اجتماعی و فرهنگی مي گويند اینکه ما عادت نکرده ایم غذا را به همان اندازه که می خوریم از ظرف اصلی برداریم باعث مي شود میزانی از غذا روانه زباله دانی گردد. 30 درصدي را كه صاحب تالار مي گويد اگر مثلا براي ميزان برنجي كه در يك مراسم پخت مي شود محاسبه كنيم آنگاه مي توان دريافت كه در برخي مراسم هاي ما، غذاي دهها خانوار محروم براحتي روانه سطل هاي زباله مي گردد.

 

چه بايد كرد؟


و از خودم و از شما همشهري ام مي پرسم چه بايد كرد؟ نكند به راهي رويم كه سرنوشت اقوام مسرف تاريخ كه به عذاب الهي دچار شدند سرنوشت مان شود؟ چه كنيم كه از اين همه اسراف و تبذير جلوگيري شود؟ فرهنگ غلط اسراف را چگونه بايد تغيير داد؟ و فرهنگ اعتقادي نذر را چگونه بايد جهت داد؟


خانم قاسمي مي گويد: "ما در جلسات مذهبی زنان تبلیغ می کنیم که خانواده ها نذورات خود را به صورت مواد خام در اختیار خیریه ها بگذارند تا از این طریق، مواد غذایی به فقرا و گرسنگان برسد اگر چه معمولا خیلی از آن ها از اظهار فقر و گرسنگی ابا دارند اما خیریه ها از شرایط زندگی آن ها آگاه اند. "


آقاي مختاري از فعالان امور خيريه شهر هم با اظهار تاسف از اینکه در ضیافتهای مختلف در سراسر کشور مواد غذایی زیادی از دست می رود از ابتکار یکی از شهرها برای پیشگیری از اسراف در مهمانی ها و مراسم خبر می دهد و می گوید: "در مجله بهداشت خواندم که در یکی از شهرها یک گروه داوطلب، غذاهای باقی مانده از مراسم روز جهاني غذا را بسته بندی کرده و به نیازمندان می رساند." مختاری پیشنهاد می دهد که این طرح در شهر ما هم به صورت برنامه ریزی شده و متمرکز توسط یک خیریه و یا گروه مردم نهاد عملی شود.


یکی از اعضای هیات امنای خیریه حضرت سجاد(ع) هم تجربه خیریه مذکور را در مورد جمع آوری گوشت گوسفندهای نذری در ایام تاسوعا وعاشورا اینگونه بیان می کند:

"خیریه مردم را تشویق می کند گوشت گوسفند نذری را در اختیار خیریه قرار دهند تا بسته بندی شده و در طول سال در اختیار نیازمندان قرار گیرد." سعیدی می افزاید:

"گوشتهای اهدا شده در محرم سال 91 توانست نیاز 10 ماه مستمندان محلی را برآورده کند. با این اقدام ساده، هم عده ای از فقر غذایی نجات یافتند و ایمانشان قوی تر شد و هم از عرضه زیاد نذری و پرخوری و اسراف جلوگیری شد."


صاحب یکی از تالارهای شهر در جواب این پرسش که آیا معمولا در مراسم عروسی غذایی باقی می ماند یا نه؟ و اگر ماند دچار چه سرنوشتی می شود؟ می گوید: "اکثر خانواده ها آن ها را می برند تا خود بین همسایه ها تقسیم یا برای مراسم روز بعد از عروسی استفاده كنند ولی حدود 10 درصد افراد می مانند که چگونه باقیمانده غذا را به مصرف برسانند. اینگونه افراد معمولا از ما مسئولان تالار سؤال می کنند و ما پیشنهاد می کنیم که غذا را به خیریه محمودیه یا زندان تحویل بدهند." شاهین در پاسخ این سئوال که آیا تشکل و خیریه ای وجود دارد که در زمینه جمع آوری غذاها فعال باشد، پاسخ منفی می دهد و می گوید: "بیشتر خانواده ها به ویژه با گرانی فعلی سعی می کنند چیزی باقی نماند و یک نوع غذا برای پذیرایی داشته باشند. البته پذیرایی با چندین نوع غذا و اسراف معمولا در باغ تالارها صورت می گیرد و ما گاهی در تالارمان از این دست موارد داشته ایم. "

 

حرف آخر؛ يك حكايت


توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه ایستاد. یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا! قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم. آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش. همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد و گفت: چی ميخای ننه؟ پیرزن اومد جلو، یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گوشت بده ننه. قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومَن فقط آشغال گوشت ميشِه ننه. بدم؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه. قصاب آشغال گوشتهای اون جوون رو میکند و میذاشت برای پیره زن. اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟


پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت: سَگ؟ جوون گفت آره، سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره. سگ شما چه جوری اینا رو میخوره؟ پیرزن گفت: مي خوره دیگه ننه. شیکم گشنه سَنگم مي خوره. جوون گفت نژادش چیه مادر؟


پیرزنه گفت بهش مِگن توله سَگِ دوپا ننه. اینا رو برا بچههام می خام آبگوشت بار بذارم. جوونه رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن. پیرزن بهش گفت: تو مَگه اینارو برا سَگِت نگرفته بودی؟ جوون گفت: چرا. پیرزن گفت ما غذای سگ نمي خوریم ننه. بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت....