اين خانه چه نزديك است
سال گذشته و در ويژه نامه نوروز 89 گزارشي توصيفي نوشتيم از خانه سرتيپ سدهي كه حالا ديگر موزه مردم شناسي شده است. اين گزارش با استقبال مخاطبان هم روبرو شد. امسال و براي توصيف يكي ديگر از آثار باستاني و ميراث فرهنگي اين شهر چند هزار ساله، قرعه به نام مسجد جامع خوزان افتاد؛
مسجدي با قدمت زياد كه اينك در رديف آثار ملي ايران ثبت شده است و البته نيازمند مراقبت است و حفاظت. لذت خواندن اين گزارش جذاب را از دست ندهيد.
خدایی که مثل من و تو خانه دارد
شبستانی می بینم و مردی که دور تا دورش را مردانی نشسته اند و حرفش را انگار جرعه جرعه می نوشند و به هم تعارف می کنند و می برند برای تشنگان دیگر تا آنان هم رفع عطش کنند...
و بعد از این همه دویدن ها و بالا و پایین رفتن ها و ترس ها و اضطراب هایی که ارمغان این عصر بوده است برای نسل من و همسن و سال هایم، دنبال "حنانه" ای می گردم برای سر گذاشتن روی شانه اش، در پی ستونی، مأمنی، پناهی، خانه ای! و مگر نه اینکه گفته است:"مساجد را خانه ی خود قرار دهید."؟ دنبال خانه ای می گردم تا میهمانی باشم برای میزبانی به حریصی و رئوفی او که "حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم" است... اینجا یکی از 181 خانه ای است که در شهر من است. خانه ای که به عهد زمان روزگاری تالاری بوده است مثل دیگر مساجد برای اجتماعات مسلمین، زمانی استراحتگاهی بوده برای مسافران خسته ی راه و زمانی دیگر پناهی برای مظلومین و دارالمساکین مستمندان هم بوده است. اما "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" ، پس یادم نرود این را هم بگویم که اینجا شایسته ترین زمینی است که پیشانی اشرف مخلوقات بر خاکش بوسه می زند و برابر معبودش به سجده می نشیند...
پرسان پرسان، کوچه پس کوچه های خوزان را که یکی از نواحی قدیم خمینی شهر است، طی می کنم تا به بزرگترین و مهمترین مسجد شهر برسم. مسجدی که خیلی ها به اسم مسجد بزرگ خوزان یا مسجد زنجیری می شناسندش. اما هر چه غبار هم بر تن تاریخ نشسته باشد و هر چه شهر وسعت گرفته باشد و هر چند مسجدی دیگر حتی بزرگتر از این مسجد برپا شود و هر چند من و هم سن و سال هایم غرق زرق و برق و رنگ و ریای این طرفه خراب آباد و این سیاره ی خاکی شده باشیم، چیزی از جامع بودن این مسجد در شهرستان کم نمی کند...
در طول راه در ذهنم، هی حرفهای محلی ها و دانسته های کودکی ام را مرور می کنم تا شاید در این خانه برای تک تک سؤال هایم پاسخی بیابم. به روبروی درب زنانه مسجد می رسم. درست از بالای در، زنجیری آویزان است که نمی دانم از اول سبزرنگ بوده یا به رسم عقاید ما، سبزش کرده اند؟! حلقه های زنجیر به صورت دو سه هلال کوچک و دو هلال بزرگ تر به هم وصل شده اند و قفلی سیاه رنگ و بزرگ، دست در گردن یکی از حلقه ها انداخته و من حس شیطنتم گل می کند که زور بزنم و قفل را بکشم، اما قفل انگار سال
هاست اینجا، جا خوش کرده و خیال جدا شدن از حلقه را هم ندارد! این را از رنگ و روی زنگ زده اش می فهمم. نمی دانم چرا با این حلقه، عهد بسته! شاید نشانه ای بوده برای مشکلی بزرگ که حالا دیگر حتی از خاطره ها هم پا ک شده باشد، این را پیرزنی می گوید، قفل را می بوسد و برای اقامه ی نماز، وارد مسجد می شود. بعضی از مردم به خاطر وجود زنجیر، مسجد را هم به همین نام یعنی "زنجیری" می شناسند. در زنانه مسجد مثل در مردانه اش دری است به رنگ آبنوس قهوه ای زیبایی که دیوار اطرافش هم کاشیکاری شده. روی کاشی های آبی رنگ بالای در بخش زنانه مسجد، آیه ی شریفه ی "سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین" و روی کاشی های سر در مردانه، "یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلوه من یوم الجمعه..." نوشته شده است. بر در مردانه، زنجیری دیده نمی شود و در عوض بزرگتر است و قسمت بالای در را هم که نگاه کنی نام های یا صاحب الزمان و پنج تن را می بینی که روی در حک شده است. دیوار اطرافش را هم با کاشیکاری تزیین کرده اند. قسمت پایین روی کاشی های یک طرف دیوار، چشمم به این بیت شعر می افتد: "هر کس که برای سجده سبحانی / بر خاک در این مکان نهد پیشانی"، حس می کنم شعر ناتمام مانده، دنبال بیتی دیگر می گردم، درست روبروی همین بیت، روی کاشی های طرف دیگر در، نوشته شده : "خواهد ز حق آمرزش آنکه ز صدق / گشتند بر این بنای نیکو بانی". سرم را به سمت داخل مسجد بر می گردانم. بر خلاف خیلی از مساجد فعلی، از روبروی در، به داخل مسجد دید نداری. پاهایم دیگر حوصله ی ایستادن ندارد؛ سلام می دهم و داخل مسجد می شوم. پایت را که روی سنگفرش های قدیمی اش بگذاری، هر چند از این محله هم نباشی و به عمرت یکبار هم گذرت به این سمت نیفتاده باشد، اصلا اضطراب غربت و نگاه های غریبه را حس نمی کنی. این خاصیت این خانه است، نه فقط این خانه، منظورم خانه ی خداست. خدایی که مثل من و تو خانه دارد. درست روبروی در ورودی، پنجره ای مشبک وجود دارد. گویا پیش تر از این ها، این پنجره به ایوان ها دید داشته است، اما من که روبرویش ایستاده ام و پیشانی ام را به شبکه هایش چسبانده ام و دنبال کشف راز مشبک بودن این قسمت از دیوار می گردم، اصلا به ایوان ها دید ندارم! پشت پنجره را آجر چیده اند و حالا دیگر به ایوان ها دید ندارد. راز این پنجره را بعد از کلی وب گردی و این سایت و آن سایت رفتن و لابلای ورق های کتاب "سده در گذر زمان" فهمیدم.
اولش فکر کردم اینجا برای قرار دادن شمع تعبیه شده، اما هر چه حسابش را کردم طول شبکه ها به اندازه ی قد یک شمع معمولی هم نبود. کمی پایین تر از پنجره و نرسیده به محوطه ی مسجد، سنگ آبی به چشم می خورد که شبیه سنگ آب های اصفهان است. روی این سنگ آب که به آن قدح آب یا جام آب هم گفته می شود، خطوطی دیده می شود که به خط نستعلیق برجسته است، کنجکاو می شوم ببینم روی آن چه نوشته شده است، خواندنش زیاد هم سخت نیست :"وقف حضرت امام حسین نمود حاجی حیدر این قدح را به تاریخ شهر رمضان سنه 1108" کاربرد سنگ آب ها که شبیه حوضی نیم کره ای هستند، نوشیدن جرعه ای آب بوده است و رفع عطش. کمی قبل از سنگ آب و پنجره مشبک، تابلویی فلزی نصب کرده و تاریخچه ای چند خطی از مسجد روی آن نوشته اند. طراحی مساجد جامع در ایران و سایر سرزمین های اسلامی اهمیت زیادی داشته است و می توان گفت مسجد در هر دوره، همه یا بخشی از اندیشه ها، گرایش ها و نوآوری های معماری و هنری آن دوره را نشان می داده و به طور معمول در طول تاریخ، در پی وقوع تحولات اجتماعی و فرهنگی، فضاهای معماری مساجد هم تحت تاثیر قرار می گرفته است. طرح مساجد جامع در سرزمین ها و تمدن های مهم دوران اسلامی از الگوهای بومی تاثیر پذیرفته و با یکدیگر متفاوتند. حتی رنگ ها نیز در مساجد و دیگر بناها نسبی هستند، مثلا در ایران بیشتر از رنگ های طبیعی آجر و از قرن های هفتم به بعد از رنگ های آبی و فیروزه ای استفاده می شده است. شیوه ی معماری این مسجد هم با کاشی های آبی رنگ به شیوه ی معماری قرن هشتم هجری و زمان ایلخانان مغول می رسد. اما همان طور که در منابع مختلف هم ذکر شده، آثار فعلی و مخصوصا تزئینات آن بیشتر از عهد صفویه است. مسجد از نوع مساجد چهار ایوان با حیاط مربع است که در هر ضلع این مربع، ایوانی قرار گرفته که با هم قرینه اند و ایوان جنوبی که دارای گنبدی در بالای آن است به وسیله ی مدخلی دو طبقه به محوطه ی زیر گنبد آن مربوط می شود. گنبدی که به گواهی همان تابلوی فلزی فوق الذکر، در دوران صفوی و طی تعمیرات و الحاقات، بر روی جرزهای این ایوان ایجاد شده است. چهار زاویه ی داخل گنبد با مقرنس های درشت گچی تزئین شده. در صحن هر ایوان فرش هایی پهن کرده اند و تو دلت می خواهد روی یکی از همین ایوان ها بنشینی و پای نگاهت دور تا دور مسجد را قدم بزند. خیلی ها نوشته اند این مسجد قابل مقایسه با مساجد زواره شهرستان اردستان، گلپایگان و برسیان می باشد. بنای چهار ایوانی و حیاط مربع شکل قبل از اسلام هم وجود داشته است و نشان می دهد معماری مسجد به معماری چهار ایوانی قبل از اسلام بر می گردد مثل معماری کاخ آشور دوره ی اشکانی. مسجد با مساحت حدوداً هزار مترمربع به جز شبستان چهل دختران بر روی ستون های عظیمی پی ریزی شده است. شبستان چهل دختران یکی از رازهای مبهم این مسجد است. محلی ها می گویند نسل به نسل و سینه به سینه از پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هایشان حکایت حمله ی اشرار را شنیده اند و گریختن 40 دختر به این مسجد و ناپدید شدنشان را در یک شب. اما مانند دیگر مکان های بهم گونه ی زیادی که به این نام در ایران وجود دارد، نظر قطعی و مستند بر دلیل این نامگذاری وجود ندارد. حالا دیگر قدم های چشم هایم پا گذاشته اند روی طاق گنبد و قطار بندی های گچی رنگینش و لابلای گل و بته و اسلیمی های زیر نیم طاق مشغول شیطنت اند. ستون های دو ایوان شمالی و جنوبی و اطراف صحن، سنگی تراش است و نقاشی هایی از عهد صفویه بر تن دارند. قدم های نگاهم از ایوان های شمالی و جنوبی می گذرند و به ایوان های شرقی و غربی می رسند. داخل این ایوان ها با نقاشی های بعد از دوره ی صفویه تزئین شده است. با صدای زنگ گوشی همراهم، رد نگاهم را از ایوان ها و طاق ها می دزدم و به طرف شبستان یا همان بیت الشتاء می روم. شبستان مسجد در عقب ایوان غربی بنا شده است. اینجا هم گچبری و تزئینات معقلی دوره صفویه و کاشیکاری و مشبک گچی و آجری و 20 ستون سنگی تراش پارسی به ارتفاع تقریبا دو متر دیده می شود. در شبستان از قوس پاتوپا استفاده شده است که ظاهرا این نوع طاق ها در برابر زلزله بسیار مقاوم هستند. همان جا کنار شخصی که مشغول ذکر گفتن است، می نشینم و سر صحبت را با او باز می کنم. از مسجد می پرسم و مراسم و زیبایی اش، از جامع بودن اما سادگی و صفایش، و ... مردم ارادت خاصی به این مسجد دارند. حتی آنهایی که از این محله نیستند هم خیلی وقتها برای گرفتن حاجاتشان به این مسجد می آیند. این را خیلی ها می گویند. یکی از محلی ها می گوید مسجد به این بزرگی در زمان های خاصی جوابگوی سیل جمعیت نیست و حتی حوض آب وسط حیاط را هم از آب خالی می کنند که افراد زیادتری بتوانند به مسجد داخل شوند. بعد هم برای دیدن جمعیت عظیم و لمس کردن ارادت و اعتقاد خاص مردم به مسجد، به مراسمی که به مناسبت های مختلف در اینجا برپا می شود، دعوتم می کند. بعد از تمام شدن صحبت های مردم بلند می شوم، از شبستان می گذرم و به قسمت پشت مسجد می رسم. در اینجا چهار قبر متبرکه به چشم می خورد که همه از سلاله پاک پیامبر و از سادات هستند :" - حجت الاسلام اسد اله صدر الاسلام میردامادی -سیده مریم بیگم میردامادی – سید علویه زهرا بیگم میردامادی" البته طبق گفته ی امام جماعت مسجد، حجت الاسلام سید خلیل میردامادی هم در اینجا دفن بوده که در سال 32 طبق وصیت به کربلای معلی در جوار جد بزرگوارش انتقال داده می شود. لب هایم ناخودآگاه به خواندن فاتحه ای گشوده می شود. آرام آرام فاتحه را زمزمه می کنم و به سراغ خادم خونگرم مسجد می روم. لبخندی به لب دارد و به نوشیدن یک استکان چای دعوتم می کند. از او هم درمورد علت نام مسجد زنجیری می پرسم و او همان توضیح عامه ی مردم را تکرار می کند و می گوید مردم به خاطر تبرک این مکان، در و دیوارش را هم می بوسند. مردم خمینی شهر حتی معتقدند که زمانی امام حسن(ع) در این مسجد نماز گزارده اند و امروز هم هنوز بعضی ها این مسجد را با نام های مسجد امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و مسجد امام زمان (عج) می شناسند. به گفته ی امام جماعت مسجد - سید مرتضی میردامادی - گرچه این بنا در سال 1375 ه.ش توسط اداره ی کل میراث فرهنگی استان اصفهان و با همکاری ایشان، پس از تهیه ی نقشه های معماری و تعمیرات اساسی به شماره 1721 به ثبت آثار ملی رسیده و از مهمترین و با ارزش ترین آثار باستانی خميني شهر است مورد بی مهری زیادی از طرف مسئولین قرار گرفته است و متأسفانه هنوز اقدام مفیدی برای جلوگیری از تخریب آن صورت نگرفته است. از مسجدی که زمانی پایگاه اعزام جوان های کوچه پس کوچه های شهرمان به جبهه و دفاع مقدس بوده و زمانی پایگاه فرهنگی و مرکز نشر فقه امام صادق (ع)، با کوله ای از درد دل امام جماعت و صحبت اهالی و بدرقه ی نگاهشان به سمت کتابخانه می روم تا شاید چند خطی بنویسم تا یکی از همان هایی که باید، رد این چند خط را بگیرد و به مسجد جامع برسد و قدمی هم او بردارد برای پابرجا ماندن اين خانه ی خدا.