اصغر عموشاهی

ارسال در سایرعناوین

 

yadegaranنام:                 اصغر عموشاهی

 

تاریخ شهادت:    29 اسفند 1360

 

اصغر عموشاهی متعلق به خانواده ای ایثارگر است چرا که به همراه دو تن از 5 برادرش و پدرشان، در راه دفاع از دین جانشان را نثار کرده اند؛ خانواده ای با 4 شهید.

شهید اصغر عموشاهی در خانوادهای کشاورز دیده به جهان گشود. وقتی اصغر به دنیا آمد پدر وی مریض بود و مادرش مجبور بود برای خرج روزانه خانواده نانوایی کند. شهید وقتی به سن چهارسالگی رسید با دیگران به چوپانی مشغول شد و پس از مدتی به یک مغازه مسگری راه یافت. به دنبال آن، در کارخانه به کارگری پرداخت. به علت کم بودن حقوق و مخارج زیاد و اینکه میبایست خانواه خود را متشکل از پدر، مادر، خواهر و 5 برادر کوچکش اداره کند از کارخانه بیرون آمد و مشغول سیمانکاری و بشنه زنی شد. در سن 14 سالگی ازدواج کرد و مرحلهای نوین را در زندگی خود آغاز نمود. شهید اصغر عموشاهی یکی از افرادی بود که در اکثر راهپیماییهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با غسل شهادت شرکت مینمود و همواره آرزوی شهادت در راه  حق را داشت. از آن جمله وقتی که مزدوران رژیم پهلوی به مسجد شمسآباد حمله میکنند وی همراه با شهید محمد جلالی در مسجد حضور داشته که در آن درگیری شهید جلالی تیر خورده و در دامن برادر عموشاهی که بسیار به یکدیگر علاقه مند بوده اند شهید شده و به لقاءا... می پیوندد. وقتی اصغر به خانواده باز میگردد و خانواده وی لباسهای خونین او را میبینند علت را جویا میشوند. وی میگوید محمد جلالی که سرپرست ده بچه یتیم بود شهید شد.
او از علاقمندان به خاندان عصمت و طهارت بود و همواره در خط توحیدی آنان گام برمیداشت و از اینکه به قول خودش لیاقت شهادت را نداشت ابراز نارضایتی میکرد و همیشه در پی رضای خداوند و در پی پیوستن به لقاء حق بود. با شروع جنگ تحمیلی، شهید عموشاهی به جبهه میرود و پس از بازگشت از جبهه از به دنیا آمدن فرزندش باخبر میشود که نام او را حسین میگذارد تا پس از او راه خونینش را ادامه دهد و حسینوار زندگی کند.
پس از چند ماه حضور در جبهه برای مرخصی به خمینیشهر میآید و و به خانواده خود میگوید که این دفعه، دفعه آخر است و شهادت به دنبال دارد. وقتی مادرش از او میپرسد همسر و فرزندانت را چه میکنی؟ میگوید آنها را به خدا میسپارم تا راه مرا ادامه دهند. زهرا (فرزند بزرگ او) زهرا وار و حسین، حسین وار و همسرم زینب وار. یک شب قبل از رفتن، پدرش او را میبیند که در حال راز و نیاز با معبود یکتای بی همتاست و مشغول خواندن نماز شب است و فردای همان شب است که اصغر برای رفتن به شوش به سپاه میآید. مادر و خواهر و همسر و دو فرزندش در سپاه حاضر میشوند. لحظات آخر دیدار است، باید دل برید و رفت. فرزندانش را میبوسد و با دیگران نیز برای آخرین بار وداع میکند. او میداند که دیگر هرگز آنها را نخواهد دید و بین او و آنها جدایی میافتد ولی این را نیز میداند که دیدار با معبود و رسیدن به او در پیش است. بنابراین خداحافظی کرده و به سوی جبهه حرکت میکند. پس از سه روز ماندن در جبهه با شرکت در عملیات فتح المبین و ایثارگریهای زیاد در تاریخ 29/12/60 به درجه رفیع شهادت نائل میآید.
اکنون قسمتی از وصیتنامه این شهید را مرور میکنیم:
«... این دنیا چیست؟ این دنیا که بیشترین مردم در فساد هستند و شهادت دریچه آزادی من از دنیاست و منتهای آرزوی یک مسلمان است. شهادت نهایت آرزوی آزاد مردان و جهادکنندگان در راه خداست. ملت آزاده و مسلمان من! چه میتوانم برای شما بنویسم. من میتوانم چه سفارشی برای شما بنویسم درحالی که این شما بودید که ما را پرورش دادید...»
روحش شاد و راهش پر رهرو باد