چشمهایی که تو را می پایند...
به بهانه ی 12 اردیبهشت، راهی چهار سوقی می شوم به نام مدرسه تا پای کلاس درس یا درد دل پیام آوری بنشینم به نام معلم.
" اینکه روز معلم را با مناسبت یاد شهادت یک معلم بزرگ قرار داده اند، برای ما درس آموز است ؛ این یک حرکت نمادین است ؛ یعنی عظمت کار تعلیم و تربیت در آن حدی است که آمیخته ای از کار فکری و علمی و حضور در میدانهای اساسی زندگی – آنچنانی که در حیات شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) مشهود بود – نقطه ی مطلوب این شغل شریف و این کار بزرگ است."
جملات بالا، بهره اي بود که به همین بهانه از بیانات معلم فرزانه انقلاب که در دیدار گروه کثیری از معلمان نمونه ی کشور ایراد فرموده بودند ، درآوردم .زنگ تفریح است و معلمها در دفتر مدرسه نشسته اند و از درس و دانش آموزانشان می گویند و از مسائل زندگی، کشور، شهر و ...
در حین اجازه گرفتن از مدیر مدرسه برای صحبت با یکی از معلم ها، ناخواسته گوشهایم تیز صحبتهای خانم صالحی می شود. به سراغش می روم و می خواهم همین بحث را در مکانی دیگر با هم ادامه دهیم. با خوشرویی قبول می کند و به محوطه ی مدرسه می رویم. می گوید:" شهر ما به قدر کافی مشکل دارد، درست نیست که دقیقا حساس ترین مکان شهرمان – یعنی اداره ی آموزش و پرورش - که نقش تعیین کننده ای در اساس و پایه ی تربیت بچه های شهرمان دارد ، اینقدر درگیر مسائل و مشکلات استعفای رئیس و مدتی بدون سرپرست ماندن و این سیاسی کاری ها شود. چرا باید مسئولین ما خواسته و ناخواسته و تحت تأثیر شانتاژها و.. دست به تصمیم هایی بزنند که عواقبش بیشتر به پیشرفت بچه های معصوم همین شهر لطمه می زند؟" فکر که می کنم، می بینم بیراه هم نمی گوید. کمی که می گذرد، زنگ می خورد و مجبوریم بحث را ناتمام بگذاریم و خانم صالحی هم به کلاسشان می رود. قبل از اینکه از مدرسه بیرون بروم، گپی هم با یکی دوتا از دانش آموزان می زنم. مینا 11 ساله از صمیمیت زیادی که با معلم ها دارند، حرف می زند و فاطمه از اینکه باید به ازای تعطیلی پنج شنبه ها، روزهای دیگر را بیشتر در مدرسه بماند و ظهر به خانه نرسد، گلایه می کند و می گوید معلم ها و بچه ها از این طرح رضایت ندارند... خارج از این مدرسه و جایی دیگر، پای صحبتهای خانم رضایی معلم پایه اول مدرسه ی فرشتگان می نشینم. او تقریبا 17 سال از زندگی اش را صرف عشق و علاقه اش کرده است. این که می گویم "عشق" ، ترس از به کار بردن کلمه ی "شغل" برای معلم بودن نیست؛ اعتقاد به درسی است که از استادی فرا گرفته ام که می گفت :"معلمی شغل نیست ؛
معلم زندگی اش را صرف عشق و علاقهاش کردهاست. این که می گویم«عشق»، ترس از به کاربردن کلمه «شغل» برای معلم بودن نیست؛ اعتقاد به درسی است که از استادی فرا گرفته ام که می گفت: «معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است. اگر بهعنوان شغل انتخابش کردهای، رهایش کنو اگر عشق توست، مبارکت باد.
معلمی عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست، مبارکت باد ." از خانم رضایی می پرسم: چرا معلم شدید؟ تأکید می کند که بیشتر علاقه باعث شده است این راه را انتخاب کند. روزی علمی را فرا گرفته و امروز وقت پرداخت زکات آن است. می گوید: "معلمی هم مثل همه ی کارها مشکلات خودش را دارد و حتی اکثر افراد فکر می کنند معلمی شغل راحت و بدون دردسری است، اما اگر بخواهیم در میان اقشار اجتماع، مشاغل سخت را نام ببریم، یکی از این قرعه ها به نام حرفه معلمی می افتد، چرا که این شغل نقش مهمی در تربیت و جامعه پذیری تک تک کودکان و نوجوانان دارد. معلم در قلمرو کاری اش باید همرنگ جماعت باشد؛ ما هر روز با بیشتر از 20 نفر کودک و نوجوانی سروکار داریم که هر کدام خلقیات و روحیات متفاوتی دارند؛ از فرهنگ های مختلفی وارد مدرسه شده اند، و از خانواده ای هستند با مشکلات و دغدغه های خاص خودشان ." از وي درباره ی مشکلات می پرسم و برخوردشان با دانش آموزان و بالتبع رفتار و انتظارات دانش آموزان و خانواده هایشان از معلم؛ انتظار داشتم پای درد دل های همه این جماعت که بنشینم، حتما کلامی درباره ی مشکلات جدی شان بشنوم؛ اما او هم مثل دیگر معلم های صبور این کشور- که تعدادشان هم کم نیست – که از آنها انتظارات فراوان داریم و بارها و بارها به هر بهانه، بازخواستشان می کنیم و دایره ی اختیارات و انتظاراتشان را تنگ تر می کنیم و...و...و...، لبخندی می زند و می گوید: هر چقدر هم مشکلات و بی مهری هاي زندگی زیاد باشد، یک معلم متعهد با دیدن ذوق و شوق دانش آموزانش، همه را پشت در کلاس می گذارد و مادامی که با آنها است، اجازه ی ورود مشکلات را به ساحت کلاس و پای درسش نمی دهد، تا مبادا خللی به وظیفه اش وارد شود. معلم در جامعه، مرجع و الگو است و همین بالاجبار حتی از برخی علایق و انتظارات عادی زندگی اش نیز محرومش می کند، اما وجود همه ی اینها هم نمی تواند ذره ای از جرعه جرعه مهر و ایثاری که باید به کام دانش آموزانش ریخته شود، کم کند. می گوید: معلم باید تمام توان و خلاقیتش را به کار گیرد؛ یکی را با شعر و آهنگ و بازی با درس همقدم کند و یکی را با انشای محبت. همچنین پیشنهاد می کند که بهتر است در مدارس مقطع ابتدایی که دوران حساس تحصیلی نیز به حساب می آید، مشاور و مربی هنر بچه ها هم حضور داشته باشند تا با اختیارات و تخصص این مهم، هم به مشکلات و مسائل دانش آموزان رسیدگی بیشتری شود و هم زمینه ای برای کشف و بروز استعداد دانش آموزان در مدارس فراهم شود. راستی! از خاطره ی ترکه ی آلبالو و حدیث " چوب معلم گله ... " هم می پرسم. می گویم از دانش آموزان قدیمی - که حالا دیگر هر کدام برای خودشان کسی شده اند و پدر و مادرند و مشغول زندگی روزمره شان – که پرسیدم لبخند تلخی تحویلم داد و گلایه کرد از یادآوری دردی که از فرق سر تا نوک انگشتانشان تیر می کشید و کدورت این خاطره یا یکی همین ترکه را بهانه ای دانسته بود برای بیدار شدن از خواب غفلت و دیگر ترکه نخوردنش. اما خانم رضایی می خندد و می گوید به این یکی مقوله اعتقادی ندارد و معتقد است تشویق و اخلاق خوب، دانش آموز را قدم به قدم با معلم و درسش همراه می کند. طرح توصیفی را هم یکی از نقاط قابل تأمل و مثبتی می داند که به بهبود وضعیت ساختار آموزشی کشور کمک می کند. بر خلاف خانم رضایی، پای صحبت های خانم امینی که نشستم بیشتر با گلایه های معلم ها آشنا شدم. خانم امینی به عنوان یک معلم و مادر، اصلا از تعطیلی پنج شنبه ها در مقطع ابتدایی راضی نیست و می گوید شنبه که وارد کلاس می شوم این دو روز تعطیلی نه تنها به پیشرفت و بهبود وضعیت تحصیلی بچه ها کمکی نکرده که باعث ضعف و کم کاری بعضی از دانش آموزان هم شده است و هرچند دبیرکل شورای عالی آموزش و پرورش تصریح کرده است:"مدارس ابتدایی میتوانند روزهای پنجشنبه برای طراحی و اجرای برنامههای آموزشی و تربیتی از جمله فعالیتهای فوق تربیتی همچون اردوها، بازدیدها و فعالیتهای ورزشی دایر باشند." ، اما همین دقائقي که به روزهای دیگر اضافه شده، نارضایتی بچه ها و خانواده ها را هم در پی داشته است. همچنین می گوید:" وقتی حقوق یک معلم تناسبی با زحماتش ندارد، دلسرد می شود و بالتبع این در آموزش و تربیت که از مهمترین مقوله ی یک کشور است هم اثر منفی می گذارد."
اینجا غمي دلم را می لرزاند غم و درد واژه ای نیست که به تماشایش بنشینم و لذت ببرم. نمی دانم با اختیار یا اکراه وارد یکی از مدارس استثنایی می شوم. اکراه که می گویم نه به خاطر اینکه چرا سراغ یک مدرسه ی نمونه نرفتم و چرا با معلمین برتر و نمونه بیشتر صحبت نکردم، نه؛ شاید اکراه داشتم از تماشای غم و دردی که برایش هیچ دلیل موجهی نیافتم. اکراه داشتم از دیدن بچه هايي كه بايد دردشان را به قضاوت عادلانه ای بنشینم. اینجا هم چهارسوق دیگری است، اما با این تفاوت که در این چهارسوق کودکانی هستند که با هر نفس، درد را با ذره ذره ی وجودشان احساس می کنند. با همین درد زندگی می کنند و بزرگ می شوند یا ...
یکی از معلمین مدرسه می گوید : " اولش که وارد این مدرسه شدم، کمی ترسیدم؛ چند قدم پا پس کشیدم؛ به خودم گفتم: تو تحمل دیدن این همه درد را نداری؛ تاب نمی آوری. گفتم مشکلات خودت بس نیست که می خواهی رنج دیدن این دردها را هم به آن بیافزایی؟ اما بعد با دیدن چهره ی مظلوم و منگولیسم میلاد و سلام گرم وحید که دائم می خندید و عینک ته استکانی علی و قدرت تکلم پایین فرشاد و بقیه ی بچه ها، نهیبی به قدم پس کشیده ام زدم و برگشتم و به خودم و خدایم قول دادم با تمام توان و عشق و محبت، آن لحظه ی تردید و آن قدمی که عقب رفتم را جبران کنم."
یکی مسئول تربیت است و دیگری باید همراه با مسئولیتش، درد تک تک این کودکان را هم به دوش بکشد ...
***
محمد 7 ساله شکایت از این دارد که چرا آقای معلم، میثم را از او بیشتر دوست دارد؟ پدرام 9 ساله از اخلاق تند معلمش می نالد و از تکلیف های زیادی که عید را به کامش تلخ کرده؛ مهران دبیرستانی از عشق به نجوم می گوید و عدم وجود امکانات مدارس در این زمینه ها؛ امیر هم که پیش دانشگاهی است، می گوید :" از ما که گذشت، اما چرا باید بعضی از معلم ها اصلا به مسائلی مثل اعتیاد و فقر مادی و فرهنگی و... که آینده ی دانش آموزان محله های پایین شهر را تهدید می کند، توجهی نداشته باشند و افت تحصیلی دانش آموز را به حساب کم کاری و بی استعدادی و تنبلی و ... بگذارند؟"
وای که چقدر معلم ها باید حواسشان جمع اصول سر و کله زدن با این بچه ها باشد! چقدر انتظار متفاوت و چقدر چشم هایی که ریزترین و جزئی ترین حرکت ها و رفتار آنها را زیر نظر دارد. چقدر چشمهایی که او را می پایند! چقدر ما در قبال فرزندان تشنه ی پیشرفت شهرمان، مسئولیم !
پسر خانم رضایی می گوید :" مدرسه و دانش آموزان، دعواهایشان، صحبت های خنده دار و مشکلاتشان، پای ثابت بحث های خانه ی ماست." جالب اینجاست که حتی شاید برای ارائه ی راهکارهای صحیح و اصولی و برخوردهای بهتر معلم با دانش آموز است که این خانواده سر تک تک بحث های ریز و درشت مدرسه، به نقد و تحلیل می نشینند تا به سهم خود، دستی داشته باشند بر ادای این تکلیف که رهبر فرزانه مان می فرماید: " دست توانای معلم است که چشم انداز آینده را ترسیم می کند ."