شباهت های زندگی با شکلات

ارسال در سایرعناوین

سوغات کیش بود. جعبه اش را باز کرد و به همه مان تعارف کرد. همه نگاه می کردند و به به و چه چه می گفتند.
- چه شیک!
- چه با کلاس!
- چه خوش رنگ!
- دفعه بعد که رفتی دو بسته از همین برا من بیار
- منم چند بسته شو می خوام واسه پذیرایی خوبه
- آره همچین تو چشم میزنه، منم میخوام
بعد هم یکی یکی باز کردند و خوردند. یکی از همکاران اما شکلات را گرفته بود توی دستش و هِی می چرخاند و نگاهش می کرد.


گفتم: بسته بندیش خیلی با کلاسه نه؟
چیزی نگفت و دوباره خیره شد به شکلات
گفتم: خب چرا بازش نمی کنی بخوری ببینی مزه ش چطوره؟
گفت: مگه فرقی می کنه که مزه ش چطور باشه؟
گفتم: خب بالاخره مهمه دیگه
گفت: مگه ندیدی دوستان قبل از اینکه ببینن چه طعمی داره سفارش دادن براشون بخره.


عادت داشت عمیق به مسائل نگاه کنه و من مشتاق شنیدن بودم.
شکلات را گذاشت روی میز و گفت: این شکلات مصداق زندگی های امروز است. اکثرا جذب رنگ و آبِ اشیا و آدم ها می شویم بدون اینکه به درونشان کاری داشته باشیم. این روزها «هیچ» را کادوپیچ می کنند و به قول همکاران، شیک و باکلاس با عنوان «همه چیز» به ما قالب می کنند و ما به همین راحتی تسلیم ظاهر آراسته آدم ها و کلا همه چیز می شویم. ما اسیر غوغا سالاری شده ایم، کمتر فکر می کنیم.