دوربین...صدا...حرکت

ارسال در سینما و تئاتر

باز هم خبر می رسد که قدرت اله ایزدی و جمشید وثوقی از بازیگران اصلی آن اند و ما که در گیر و دار تهیه مطالب ویژه نامه نوروزیم به تکاپو می افتیم که از آقا رشید وقت مصاحبه بگیریم. وقتی خبردار می شویم که تهیه کننده هم خمینی شهری است عزم مان جزم تر می شود و تصمیم می گیریم چند نفری برویم سر صحنه و گزارشی هم از صحنه تهیه کنیم. اصغر مولایی از شهروندان هرستانی است که پا در عرصه هنر گذاشته است و علاوه بر تهیه کنندگی در این نمایش نقشی هم ایفا می کند.
مولایی با بقیه عوامل هماهنگ می کند و قرارمان می شود، چهارشنبه حدود ساعت 3:30.

ساعت حدود 4 عصر است که می رسیم. اینجا خیابان شهید مدنی است و کوچه بهشاد. ما هم الان مقابل یکی از این خانه ها ایستاده ایم تا دستیار کارگردان بیرون بیاید و بتوانیم برویم داخل و شاهد تولید صحنه هایی از یک مجموعه عیدانه باشیم.
دستیار کارگردان بیرون می آید و چند سوال راجع به نشریه مان می پرسد و بعد سری تکان می دهد و می گوید: بفرمایید و ما پشت سرش راه می افتیم. حیاط نسبتا بزرگی را پشت سر می گذاریم و از پله های شیب دار ساختمان بالا می رویم تا به طبقه دوم برسیم، سر و صدا از پشت در بلند است. دستیار کارگردان، اول در را باز می کند و بعد برمی گردد و دستش را به علامت اینکه بایستید بالا می آورد: لطفا آهسته، داره ضبط میشه، چند دقیقه باید منتظر بمونید.
چند دقیقه بعد در را باز می کند و با صدایی که هنوز آرام است ما را به دورن می خواند: بفرمایید تو ولی آرام لطفا.
وارد راهرو می شویم و با راهنمایی یکی دیگر از عوامل می نشینیم روی صندلی های گوشه ای از سالن، آنجا که دو مانیتور روی پایه وصل است و یک خانم و آقا پشتش نشسته اند.

دقایقی بیشتر نمی گذرد که معلوممان می شود آقای جوان پشت مانیتور که کلاه نقاب دار بر سر دارد کارگردان است و خانمی که گاهی روی کاغذ جلوی دستش چیزهایی می نویسد، نگاهش کاملا روی مانتیور است و گاه به تصویربردار تذکراتی می دهد، باید منشی صحنه باشد.
دستیار کارگردان که دوربین آویزان از گردنش می گوید، عکاس هم هست، دستهایش را به هم می زند: سر و صدا زیاده ها، سکوت لطفا سکوت...
همه که ساکت می شوند، می گوید: دوربین، صدا...صدا...
آقایی که نزدیگ کارگردان و منشی صحنه نشسته و گوشی روی گوش دارد، می گوید: 7606
و دستیار کارگردان با صدای بلند تکرار می کند: 7606 ، حرکت.
 وقتی می گوید "حرکت"،  نقش مکمل جمشید وثوقی (وثوقی در نقش کیومرث خان) که با فاصله چند متری از میز او ایستاده با لحن خاصی رو به او می گوید: یادتون باشه دفعه بعد بدون هماهنگی من عملیاتی انجام ندین...
کارگردان از پشت مانیتور بلند می شود: کات...
چند نفر دیگر هم حرفش را تکرار می کنند:کات...کات و دوربین ها و بلندگوها کنار می رود. کارگردان که لهجه اصفهانی دارد می رود نزدیک بازیگر:  "دستوری بگو" و بعد خودش دیالوگ را به حالت دستوری تکرار می کند و برمی گردد روی صندلی اش پشت مانیتور.
دوباره صدای دستیار کارگردان بلند می شود: دوربین...صدا
آقایی که گوشی روی گوش دارد: 7607
دستیار کارگردان عدد را تکرار می کند و می گوید: حرکت.
بازیگر مکمل جمشید وثوقی که کت و شلوار نقره ای رنگ و پیراهن آبی به تن دارد، دیالوگش را اینبار با لحنی متفاوت بیان می کند: راستی دفعه بعد بدون هماهنگی من عملیاتی انجام ندین...
کات...کات...
کارگردان: همونطور که داری میری سرت را برگردون و بگو...و بازیگر تمرین می کند
چند دقیقه می گذرد...
دوربین... صدا...
7608
حرکت.
بازیگر مکمل کیومرث خان در حال رفتن: پس من رفتم، راستی کیومرث خان! دفعه بعد بدون هماهنگی من عملیاتی انجام ندین، اینطوری بهتره. و می رود به سمت راهرو...
اینبار کیومرث خان با صدایی که به نعره شبیه است و با حالتی که انگار می خواهد چیزی به سمتش پرتاب کند، می گوید: برو بیرون جمشید برو بیرون...
کارگردان از جا بلند می شود: کات...و اینبار می رود به سمت وثوقی...
دوربین چرخدار که همراه با تصویر بردار تا نزدیکی میز کیومرث خان رفته است توسط یکی از عوامل به عقب کشیده می شود، وسیله صدا برداری از بالای سر کیومرث خان کنار می رود...
***
ساعت 5 عصر را نشان می دهد و خستگی از سر و روی عوامل که گویی از ساعت 11 صبح مشغول کار بوده اند، می بارد. بعضی ها گوشه ای از سالن به جایی تکیه داده اند، بعضی روی صندلی ولو شده اند...
منشی صحنه همانطور که با یکی از دست هایش شقیقه اش را می فشارد، عکس هایی را که با تبلت از مانیتور گرفته برانداز می کند و بعد رو به یک آقای جوان می گوید: یک لیوان آب لطفا...
دستیار کارگردان می گوید: یه پذیرایی از بچه ها بکنید و چند دقیقه بعد پسر 18-17 ساله ای با یک سینی پر از چای برمی گردد...
از دور می شنوم که وثوقی از پشت میز به یکی از جوان ها می گوید: یه چای نبات برا من بیارید و باز می شنوم که جوان تا نزدیکی اش می رود و می پرسد: چای لیمو می خورید؟
***
پسر جوانی که کیفِ دور کمرش و برس ها و قلم موهای بیرون زده از جیب های متعدد آن، داد می زندچهره پرداز است، همانطور که همه گرم چای نوشیدن هستند، برسی را به کرم پودر توی دستش آغشته می کند و روی گونه ها و پیشانی هر دو بازیگر می کشد...
یک ربع ساعت گذشته است که دوباره صدای دستیار کارگردان بلند می شود و همه مشغول می شوند.
***
صدای دستیار کارگردان بلند می شود: دوربین...صدا
صدابردار: 76017
دستیار کارگردان: حرکت.
جمشید می چرخد به سمت راهرو و سرش را به سمت کیومرث خان برمی گرداند (با لحن دستوری): پس من رفتم، راستی کیومرث خان! دفعه بعد بدون هماهنگی من عملیاتی انجام ندین، اینطوری بهتره. و می رود به سمت راهرو...
کیومرث خان که به صندلی تکیه داده همانطور که نشسته خیزی به جلو برمی دارد و نعره می زند: برو بیرون جمشید برو بیرون...
کارگردان از جا بلند می شود: ok
و همه عوامل خوشحال از اینکه بالاخره یک پلان اجرا شده جمع می شوند وسط سالن.
***
منشی صحنه شماره های روی تابلوی کوچکش را پاک می کند و شماره پلان بعدی را می نویسد و آن را جلوی یکی از دوربین ها می گیرد و هر کس سر جای خودش می ایستد...
می خواهیم گفتگوی کوتاهی با تهیه کننده و کارگردان داشته باشیم، ما را به یکی از اتاق ها دعوت می کنند. می رویم داخل راهرو، از جلوی آشپزخانه که رد می شویم چند تا جوان را آنجا مشغول کار می بینیم و کتری بزرگ روی اجاق گاز را در حال قل قل کردن.
آینه بزرگ، کیف های مخصوصی که تمامی وسایل چهره پردازی داخل آن قرار گرفته و میز و صندلی مخصوص نشان از این دارد که ما باید الان وارد اتاق گریم شده باشیم. کارگردان و تهیه کننده می نشینند و ما مشغول گفتگو می شویم.
***
کلا 2 ساعت است که اینجاییم اما سرمان چنان درد گرفته که انگار ساعت هاست در این خانه مشغول کار بوده ایم. آرام خداحافظی کرده و بیرون می آییم. حیاط خانه حالا که چیزی به غروب آفتاب نمانده و آسمان رو به تاریکی می رود تازه دارد خودش را نشان می دهد. دست راستمان میان یک زمین چمن یک آلاچیق سنگی برپاست و اینطرف حیاط حوض سنگی بزرگی وسط زمین چمنی دیگر خودنمایی می کند. چراغ های رنگی طوری میان چمن ها قرار گرفته اند که می شود گفت چمن را چراغ کاری کرده اند. این چراغ های پایه دار رنگی در سرتاسر حیاط دیده می شود. توی باغچه های سنگی کوچک دورتادور چمن، درون باغچه های مستطیل شکل دورتا دور حیاط و...شمشادهای پراکنده در جای جای حیاط و سنگ های رنگارنگ نقش بسته بر در و دیوار و...در این غروب خاطره انگیز نمایی زیبا و رویایی به خانه بخشیده است.