درخواست پدر قربانی اسیدپاشی از روحانی
«من ناصر جورکش، پدر سهیلا جورکش، یک سال و چند ماه است درگیر بدترین حادثهâای هستم که برای من و خانوادهâام پیش آمده، از کار و زندگی ساقط شدهâام. کارم از دست رفته و وضعیت اقتصادیâام به هم خورده است. لطف رئیسâجمهور شامل حال خانواده ما شده اما میâخواهم بگویم آقای رئیسâجمهور محبوب، خواهشی که از شما دارم این است که راه کمک برای درمان فرزندم را کوتاه کنید تا سریعâتر به نتیجه برسد.»
به گزارش  فرصت آنلاین به نقل از روزنامه ایران، یک سال پیش «سهیلا جورکش» و شش زن دیگر قربانی اسیدپاشی اصفهان شدند. وخامت حال هیچâیک از آنها به اندازه سهیلا نبود؛ تا جایی که او بینایی چشم راستش را از دست داد و برای ادامه روند درمان و عمل سنگین چشم چپش راهی اسپانیا شد.
چندی پیش برای شرکت در آئین محرم حسینی به خمینیâشهر اصفهان بازگشت و همراه پدر و مادرش با خبرنگار روزنامه «ایران» به گفتâوâگو نشست.
- از وضعیت فعلی خودتان شروع کنید. بعد از عمل جراحی از نظر جسمی و روحی چه شرایطی دارید؟
سهیلا: از نظر روحی خوبم چون این اتفاق برای من درسâهایی معنوی داشت و بعضی از دوستان هم در این مدت به من کمک روحی میâدادند اما از نظر جسمی همین وضعیت را دارم که میâبینید. از طرف دیگر حدود یک سال ندیدن و احساساتی که به من دست داد باعث شد در آینده در خدمت دیگران باشم ولی از نظر جسمی نگرانم زیرا در حال حاضر کوچکترین ضربهâای باعث میâشود دوباره نابینا شوم یا اگر مقامâها بخواهند در پیشبرد کار ما کوتاهی کنند، برایم مشکلâساز میâشود. ممکن است که از دور خیلیâها احساس کنند رسیدگی زیادی به ما میâشود در صورتی که اینâطور نیست و از نظر هزینهâها بسیار اذیت شدیم. از آنهایی که در این زمینه مسئول هستند میâخواهم طوری رسیدگی کنند تا کوچکترین دغدغه مالی نداشته باشیم. این کوچکترین کاری است که مسئولان میâتوانند انجام بدهند. شاید مال و ثروت دنیا برای خیلیâها اهمیت داشته باشد ولی برای من اهمیت درمانی دارد. از این نظر نباید کوچکترین دغدغهâای داشته باشیم ولی متأسفانه درگیر کاغذ بازی و رفت و آمدهای اداری هستیم. از طرف دیگر افراد زیادی هم بودند که بعد از این اتفاق ما را همراهی کردند. آقای هاشمی، وزیر بهداشت، آقای ظریف، وزیر امور خارجه، خانم اثنی عشر و خانم مولاوردی. اما گویا کار از جاهای دیگری پیچیده میâشود. من درخواستم این است آنهایی که مسئولیتی در قبال این موضوع دارند وظیفهâشان را درست انجام دهند.
- درباره روند درمانی طی شده در طول این یکسال صحبت کنید.
سهیلا: بعد از آن اتفاق با لطف آقای هاشمی، وزیر بهداشت چشم من بینا شد ولی پزشکان دیگری بخیه چشم من را دستکاری کردند و من در کل نابینا شدم. فقط کمی نور و حرکت در سیاهی میâدیدم. فقط یک شانس دیگر داشتم که خدا را شکر دکتر تمپرانو را به من معرفی کردند و توانستم بخشی از بیناییââام را به دست بیاورم. حتی خود او هم میâگفت بینا شدن من معجزه است. قبل از عمل میâگفت 80 درصد مربوط به روحیه خودت میâشود و 20 درصد کار به من مربوط است. از استخوان پایم جدا کردند و در چشم چپم گذاشتند. تا سه ماه باید این استخوان پیوند میâخورد که خوشبختانه این اتفاق افتاد بعد از عمل هم همان لحظه نور را دیدم و توانستم آنâطور که آرزویش را داشتم راه بروم. وقتی وضعیت فعلی را با گذشته مقایسه میâکنم دوست دارم بتوانم حداقل همین قدر بینایی را حفظ کنم تا خدای نکرده طوری نشود که دامنگیر خانواده بشوم. من فقط 27 سال دارم.
نمیâتوانستید این عمل را در ایران انجام بدهید؟
سهیلا: خیر. در ایران کسی از این نوع عملی که من انجام دادم، اطلاعی ندارد.
قبل از اینکه در اسپانیا عمل کنید چند درصد بینایی داشتید؟
سهیلا: اصلاً بینایی نداشتم. مثل آدم کور بودم.
در حال حاضر چشم چپ چقدر بینایی دارد؟
سهیلا: با عینک و دستگاهی که داخل چشمم گذاشتند 75درصد.
چه دستگاهی است؟
سهیلا: چیزی شبیه دوربین که اگر نباشد نمیâتوانم ببینم. ضمن اینکه با این دستگاه، دید من مثل دوربین، حالت محوری دارد و طوری است که انگار دوربین دودی است و هر لحظه باید پاکش کنم. اگر کمی آب روی چشمم باشد چیزی نمیâبینم. چشم طبیعی نیست.
دقیقاً چه شد که سال گذشته این اتفاق برای شما رخ داد؟
سهیلا: با دوستانم به استخر رفته بودیم. آنها را پیاده و ماشینâرا گوشه خیابان پارک کردم تا با مادرم تماس بگیرم. شیشه ماشین هم کمی پایین بود، دیدم دستی به سمت ماشین آمد و چیزی در صورت من پاشیده شد. همان لحظه سرم را پایین گرفتم و شروع کردم به جیغ زدن. آنقدر بوی تعفن و سوزش زیاد بود که باعث شد من که تا به حال نمیâدانستم اسید چیست داد بزنم و بگویم اسید ... اسید ... حس میâکردم صورتم دارد جمع میâشود. فقط ذکر «یا ابوالفضل» میâگفتم. با جیغ و فریاد از ماشین بیرون آمدم. هوا گرگ و میش بود. دیدم همه نگاه میâکنند و رد میâشوند. یک پیکان آنجا بود در آن را باز کردم که کمک بگیرم اما او گاز داد و رفت. وقتی دیدم کسی به کمکم نمیâآید لباسâهایم را در آوردم و کف خیابان خوابیدم. گفتم یا ماشین میâزند و میâمیرم یا اینکه کسی به کمکم میâآید. در آن وضعیت یکی میâگفت لباست را بپوش و یکی میâگفت مگر قیامت شده؟ یک نفر هم آمده بود و دور من پتو میâپیچید. یکی میâگفت آب بریزید و یکی میâگفت نریزید. در نهایت من را در صندلی عقب ماشین خودم خواباندند که پر از اسید بود. همین مسأله باعث شد پشت و گردنم هم با اسید بسوزد. خانمی آمد و در آن وضعیت کمی آب در دست من ریخت و گفت بریز روی چشمâهایت. این کار باعث شد چشم راستم به این وضعیت بیفتد وگرنه حداقل باید این چشم من میâدید. مدتâها بعد از اتفاق فکر کردم چرا چشم راستم اینâطور شده که بعدها متوجه شدم به دلیل همان آبی بود که روی صورتم ریختم. چون دستâهایم اسیدی بود. در واقع اسید را روی صورت خودم پاشیدم. کسی نبود مرا بغل کند یا به آمبولانس زنگ بزند. اگر اینâطور بود شاید خیلی از این اتفاقâها برای من نمیâافتاد. بعد از 45 دقیقه آمبولانس آمد و به بیمارستان امام محمد باقر(ع) منتقل شدم و وقتی به آنجا رفتم گفتند مرخصم.
بدون انجام کاری؟
پدر: کارهای اولیه در آنجا انجام شد و بعد اعزام کردند به بیمارستان چشم فیض.
سهیلا: بعد از اینکه کمی آب ریختند گفتند مرخصی و رفتیم بیمارستان فیض. آنجا هم دعوا شد چون رسیدگی نمیâکردند. من حدود نیم ساعت خوابیده بودم و منتظر بودم تا به افراد عادی رسیدگی کنند و بعد بیایند سراغ من. وقتی هم آمدند کمی آب در چشمم ریختند. تا صبح آنجا بستری بودم و با اسید خوابیدم. پرستاری را بالای سر من گذاشته بودند و گفتند مراقب باشد تا کسی آب به چشم من نریزد. آنها هم نمیâدانستند در این شرایط باید چه کنند. من فقط به فکر چشمم بودم و از اینکه میâتوانستم ببینم خوشحال بودم. غافل از اینکه اسید پیشروی میâکند. در نهایت برای ادامه درمان آمدیم تهران پیش دکتر برادران. حتی برای انتقال به تهران به ما آمبولانس نمیâدادند و خودمان آمبولانس گرفتیم.
اطلاع دارید که شما چندمین نفری بودید که روی شما اسید پاشیده شد؟
سهیلا: این طور که مطرح شده بود انگار من هفتمین نفر بودم.
آمار دقیقی در دست نیست؟
پدر: آن زمان حدود 11 نفر را اعلام کردند. یکی از مسئولان هم گفته بود که 32 مورد اسید پاشی صورت گرفته است ولی آن چیزی که ما اطلاع داریم 11 مورد بود باقی حادثه دیدگان سرپایی درمان شدند و چهار مورد از اینها با اثرات ماندگار و تخریب کننده مواجه شدند که سهیلا بدترین آنها بود.
بعد از این اتفاق مطرح شده بود یک موتور سوار با پشتیبانی یک پیکان این کار را انجام داده است؟ شما با نشانهâای مواجه شدید؟
سهیلا: به آگاهی گفتیم که پیکان موتورسوار را پشتیبانی میâکرد اما آگاهی گفت چنین چیزی نبوده است.
خودتان چه دیدید؟
سهیلا: به دلیل اینکه سریع سرم را پایین آوردم فقط دستی را دیدم که وارد ماشین شده بود.
موتورسوار کلاه کاسکت داشت؟
سهیلا: مطمئن نیستم ولی تا جایی که یادم میâآید، نداشت.
شما بعد از این ماجرا با حادثه دیدگان دیگر مواجه شدید یا اینکه از قبل بین شما رابطه وجود داشت؟
سهیلا: خیر. بعد از آن آشنا شدیم.
آنها از حادثه چه میâگفتند؟ نقطه اشتراکی میان اتفاقی که برای شما و دیگران افتاد وجود داشت؟
سهیلا: تقریباً همه چهارشنبه و دم غروب اتفاق افتاد.
پدر: سه مورد چهارشنبه بود.
سهیلا: آنها هم میâگفتند اسیدپاش تمام این اتفاقâها یک نفر بوده است. با آزمایشی که روی اسیدها انجام دادند هم فهمیدند اسیدهایی که روی ما ریخته شده هم یکی بوده است. وجه اشتراک دیگر همه ما گویا این بود که در ماشین آهنگ پخش میâشد.
پس تست اسیدها یکی بوده و نشانهâهایی که همه شما از فرد اسیدپاش دادید هم مشترک بوده است؟
سهیلا: بله. فرد پیشانی بلندی داشته و آنها میâگویند موهای لختی هم داشت. کلاه ایمنی نداشت و همه هم میâگوییم یک پیکان پشت سر او بود. من به دلیل بیهوشی و حال بدی که داشتم خیلی چیزی به خاطرم نمیâآید ولی وقتی مادرم آن ابتدا از من پرسیده بود اینها را گفتم.
خانم جورکش شما از روز اتفاق صحبت کنید. به نظر میâآید اولین نفری که متوجه شد شما بودید.
مادر: سهیلا رفته بود استخر. اول با او تماس گرفتم ولی جواب نداد. بعد خودش زنگ زد و گفت از استخر بیرون آمده. قرار بود بروند سمت میدان انقلاب پیتزا بخورند. دوباره با من تماس گرفت و در این بین یک دفعه صدای جیغ آمد بعد از دو دقیقه تلفن قطع شد. هر چقدر تماس گرفتم خاموش بود. بعداً با شماره دیگری با من تماس گرفتند و گفتند برای سهیلا این اتفاق افتاده است. من و پسرم رفتیم جایی که این اتفاق افتاده بود. وقتی آنجا رسیدیم دیدم چند نفر دارند با هم دعوا میâکنند. سهیلا را با آمبولانس برده بودند اما آنجا دعوا بود. من و پسرم رفتیم بیمارستان دیدیم بدن سهیلا سوخته و جیغ و فریاد میâکند. اول چشم او را معاینه کردند بعد که با او در آمبولانس بودم و به سمت بیمارستان فیض میâرفتیم گفت یک دست بزرگ وارد ماشین شد و اسید پاشید و گفت که آدم لاغری بود و پیشانی لندی داشت.
پس چهره را دیده بود؟
مادر: میâگفت بلند بود و لاغر.
نخستینâبار چه شد که رسانهâها متوجه این اتفاق شدند؟
مادر: تا قبل از اتفاقی که برای سهیلا بیفتد ما اصلاً از اسیدپاشیâهای قبلی خبردار نشده بودیم.
با اینکه سهیلا چندمین نفری بود که قربانی این حادثه شده بود تا آن زمان هیچ خبری از اسیدپاشیâها نداده بودند؟
مادر: خیر، اما بعد از اتفاقی که برای سهیلا رخ داد و مردم از آن با خبر شدند در حادثهâهای بعدی مردم از این اتفاق مطلع شده بودند و سریع روی صورت افراد آب ریخته بودند.
این اتفاق میâتواند انگیزهâهای مختلفی داشته باشد اما بعد از یکâسال مشخص نشده چه انگیزهâهایی پشت این ماجرا وجود داشته است. چند روز بعد از آن حادثه هم برخی از رسانهâها روی بعضی از فرضیهâهایی که تأیید نشده بود تأکید کردند. حالا بعد از گذشت یکâسال خودتان فکر میâکنید دلیل این اتفاق چه بوده است؟
سهیلا: مأمورانی که پیگیر پرونده هستند هنوز دقیق نمیâتوانند نظر بدهند من چه بگویم.
حجاب شما چطور بود؟
سهیلا: حجاب معمولی با مانتو. ضمن اینکه از استخر آمده بودم و هیچ آرایشی هم نداشتم. همه این احتمالâها در حد حدس و گمان است. اینâطور که به ما گفتند خیلی پیگیر دستگیری عامل یا عوامل این اتفاقâها هستند. از هر کسی که فکر کنید تحقیق کردند. حتی گفتند اگر کسی بتواند نام آن فرد را اعلام کند 50 میلیون تومان به او جایزه میâدهند. اینâطور که آقایان مهدیان و خسروی میâگویند بشدت پیگیر ماجرا هستند و من هم احساس کردم حرف آنها صادقانه است و باور کردم. حتی گفتند موی ما در این پرونده سفید شده است.
بعد از این اتفاق بحث ارتباط این موضوع با حجاب مطرح شد اما مشخص نشد به چه دلیل این دو موضوع به هم مرتبط شدند. حجاب سهیلا مشکل خاصی داشت؟
پدر: رسانهâهای گروهی به این موضوع دامن زدند که این اتفاق به حجاب مربوط میâشود. چون قبل از این در چند شهرستان به خانمâها چاقو زده بودند و بعضی جاها هم سنگ.
در واقع شما هم این تصور را که اسیدپاشی مربوط به حجاب است به شدت رد میâکنید؟
پدر: بله. هویت این فرد را افشا کنیم تا مشتی باشد بر دهان آنها که شایعه درست میâکنند و زمینه تخریب کشور ما را فراهم میâآورند. باید جلوی این افراد را بگیریم و صادقانه پیش برویم و مردم هم حتماً طرفدار ما هستند. دولت زحمت بکشد و عاملان این کار بد را افشا کند تا اذهان عمومی دنیا روشن شود.
بعد از این اتفاق کمیته ویژهâای برای بررسی تشکیل شد شما با این کمیته در ارتباط بودید؟
سهیلا: همان اول مأمور تحقیق نیروی انتظامی به بیمارستان آمد اما بعد از آن خبری نشد و هیچ مقامی نیامد تا اینکه آقای خسروی که فکر میâکنم فرمانده نیروی انتظامی است و آقای مهدوی و دادستان با ما صحبت کردند و دادستان قسم خورد و قول داد که این اتفاق را پیگیری میâکند.
از شما هم برای تشخیص متهم دعوت شده بود؟
سهیلا: چند هفته پیش برای این کار من را خواستند.
این کاملاً تأیید شده که همه از طریق یک نفر دچار اسیدپاشی شدهâاند؟
سهیلا: بله خودشان تأیید کردند.
شما برای درمان چشم دوباره باید به اسپانیا سفر کنید؟ آیا عمل ترمیم پوست را هم آنجا باید انجام بدهید؟
سهیلا: اصرار ندارم که عملâهای زیبایی وترمیمی را هم آنجا انجام بدهم. در حال حاضر مهمترین مسأله برای من چشمم است. اگر در ایران دکتر خوب باشد عمل ترمیمی را اینجا انجام میâدهم.
آقای جورکش در مورد ورود دولت به این ماجرا صحبت کنید.
پدر: بعد از مصاحبهâای که انجام دادم دولت متوجه شد که این اتفاق افتاده و نماینده خمینی شهر تشریف آوردند بیمارستان و گفتند که من الان فهمیدم. گفتم جناب نماینده بیست و چند روز است این اتفاق افتاده و من هم خمینی شهری هستم و شما هم همینطور، چطور حالا متوجه شدید! گفت حالا که آمدیم بگویید چه کار کنیم؟ اینها تصمیم گرفتند و گفتند بچه را میâبریم بیمارستان شهید شوریده. چند پزشک آمدند؛ آقای جباروند رئیس بیمارستان فارابی و آقای دکتر هاشمی هم زحمت کشیدند و آنجا سهیلا را معاینه کردند. من از آقای هاشمی قول گرفتم که یا به چشم دختر من دست نزن یا اینکه اگر این کار را میâکنی تا آخرش بایست. آقای دکتر هاشمی گفت سهیلا را مثل دختر خودم میâدانم و تا آخر میâایستم. ما سهیلا را به دکتر هاشمی تحویل دادیم و حتی خود او در آمبولانس پیش سهیلا رفت و گفت من تا تکمیل درمانت میâایستم. آن زمان چشم چپ سهیلا 50 درصد بینایی داشت. اشتباهی که صورت گرفت این بود که دکتر دیگری ادامه کار را در دست گرفت. او همان 50 درصد را هم از بین برد. دکتر هاشمی ناراحت شد و خودش هفته بعد آمد یک قرنیه در چشم سهیلا گذاشت. بعد از بیست روز که چشم سهیلا را در بیمارستان باز کردند او توانست ببیند ولی متأسفانه مجدداً در ادامه کار توسط یک پزشک دیگر مشکلاتی پیش آمد و بخش زیادی از چشم پاره شده و تنها یک احتمال وجود داشت. اینکه بتوانند به چشم رگâرسانی کنند. آقای دکتر جوادی در بیمارستان فارابی دو سه مرتبه عمل رگâرسانی از اطراف چشم را انجام داد و خدا را شکر یکی از رگâها گرفت و باعث شد که از تخلیه چشم سهیلا جلوگیری شود. آنجا درخواست کردیم که دیگر روند درمان در ایران را متوقف کنند. آقای هاشمی هم گفت که تا الان توانستیم حفظ چشم کنیم و برای ادامه درمان رفتیم اسپانیا. آقای روحانی با درخواست ما موافقت کرد. برادر بزرگوارشان آقای فریدون هم لطف کردند و آمدند عیادت و گفتند که تا آخر درمان سهیلا میâایستیم. لطف خانواده محترم رئیس جمهوری و آقای هاشمی شامل حال ما شد و به آقایان نوبخت، نهاوندیان، و ظریف دستور اکید دادند که شدیداً به سهیلا رسیدگی شود و برای درمان به کشور دلخواه اعزام شود.
رئیسâجمهور نامه رسمی به وزیران داد که پیگیری کنند؟
پدر: بله، این نامه دست من هم هست که بر اساس آن قرار شده بود کار اعزام ما به اسپانیا پیگیری شود.
مشخص کردند که روند درمانی و انجام هزینهâها چطور باید صورت بگیرد؟
پدر: در نامه نوشته شده تمامی هزینهâهای درمان، ایاب و ذهاب، هزینهâهای پزشکی و بیمارستان، خورد و خوراک و مترجم و اسکان. تا اینجا دستورهای آقای رئیس جمهوری بسیار عالی و محترم است. ولی متأسفانه بعضی مسائل باعث شد دچار گرفتاریâهای شدیدی بشویم. چند نفر از آشنایان ما که در هلند بودند، اسکان ما در اسپانیا را پیگیری کردند و آمدند که به سهیلا کمک کنند. در حالی که قرار بود مسکن را سفارت تأمین کند.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
پدر: من ناصر جورکش، پدر سهیلا جورکش، یک سال و چند ماه است که درگیر بدترین حادثهâای هستم که برای من و خانوادهâام پیش آمده است. از کار و زندگی ساقط شدهâام. کارم از دست رفته و وضعیت اقتصادیâام به هم خورده است. در حال حاضر لطف رئیسâجمهوری شامل حال خانواده ما شده است اما میâخواهم چند نکته بگویم. آقای رئیسâجمهوری، رئیسâجمهوری محبوب، اولاً سلام. دوماً من از شما و برادرتان که تشریف آوردند ملاقات فرزند من تشکر میâکنم. شما خانواده بسیار محترم و پاکی هستید و قبولتان دارم. لطف شما و خانوادهâتان شامل حال ما شده است. من برادر کوچک شما هستم، خواهشی که از شما دارم این است که راه کمک برای درمان فرزندم را کوتاه کنید تا سریعâتر به نتیجه برسد.