در آهنی کنار کوچه با سر کوچک امید چه کرد؟

ارسال در حوادث

به گزارش خبرنگار حوادث فرصت، امید وقتی 6 ساله بود (سال 1385) در حین بازی با هم سن و سالانش در کوچه شان واقع در خیابان شریعتی جنوبی، برای آوردن توپ به آن سمت از کوچه که دری آهنی مدت ها بیهوده و بی هدف گذاشته شده بود دوید، در آهنی به روی سر کوچولویش برگشت و او را در خون خودش غوطه ور نمود. مادر که گمان می کرد سر و صدای درون کوچه ناشی از یک دعوا باشد چادر به سر انداخت و درب خانه را باز کرد و دید این امید نیمه جان اوست که روی دست های پدرش به سرعت به سمت بیمارستان شهید اشرفی می رود. درجه هوشیاری اش 3 بود و بعد از چند ساعت در یک غروب از روزهای اول ماه شعبان به بیمارستان کاشانی منتقل شد. حجم سرش دو برابر شده بود، پیشانی اش تورفته و چشم راستش که بیرون زده بود مرتب عفونت می داد. 18 روز تمام در حالت کما بود تا به هوش آمد اما سردردهای شدیدش را حتی مورفین های قوی هم آرام نمی کرد. در مدت 2 ماهی که در بیمارستان کاشانی بستری بود برای معالجه چشم مرتب به بیمارستان فیض منتقل می شد تا اینکه تشخیص دادند این عفونت چشم ناشی از آبسه مغز است. برای درمان این بیماری 2 ماه هم در بخش عفونی بیمارستان الزهرا بستری بود. به تدریج هر دو نیمه بدن امید به کار افتاد و از بیمارستان مرخص شد.

پدر و مادر امید بر سر یک دوراهی سرنوشت ساز

حالا تنها مشکلش افتادگی پلک بود و البته تورفتگی پیشانی که ناشی از شکستن استخوان بود. پزشکان چشمش توانستند رفته رفته چشم را رو به بهبودی ببرند اما حتی پزشکان تهران هم از جراحی بر روی پیشانی امید سر باز می زدند و می گفتند در صورت عمل یا زنده نمی ماند و یا ضربه ای جدی و جبران ناپذیر به مغز وارد می شود از طرفی دیگر هم می گفتند به محضی که ضربه ای به پیشانی با این حالت تورفتگی وارد شود می تواند منجر به مرگ بشود و همین پدر و مادر امید را بر سر یک دو راهی گذاشته بود. در این مدت امید در سلامت نسبی به سر می برد وفقط داروی ضد تشنج مصرف می کرد، دوره پیش دبستانی را طی کرده بود، کلاس اول شاگرد اول شده بود و اواسط کلاس دوم بود که یک متخصص مغز و اعصاب در اصفهان داوطلب انجام این جراحی سخت و سرنوشت ساز شد و قول داد تنها 4 روز امید را در بیمارستان نگه دارد. پدر و مادر دار و ندارشان را دادند و یک استخوان 5 میلیون تومانی برای پیشانی پسرشان خریدند و عمل در بیمارستان امین انجام شد اما موفقیت آمیز نبود و امید یکبار دیگر پس از تشنج به کما رفت و این بار 20روز طول کشید تا به هوش بیاید. در این مدت مرتب با سرنگ های بزرگ از سرش آب می گرفتند ظاهرا فشار مغز امید بالا رفته بود. حتی پس از اینکه به هوش آمده هم روز به روز حالش بدتر می شد آنقدر که پزشک معالج به مادر امید گفته بود امید شما تبدیل به کابوس زندگی من شده است. بعد از مدتی آب سر بند آمد و دکتر یکبار دیگر امید را 8 ساعت تمام زیر تیغ جراحی برد واستخوان قبلی را که منشا عفونت شده بود برداشت و یک استخوان 5 میلیون تومانی دیگر کار گذاشت. این بار امید مرخص شد اما تب های شدید و سردردهای وحشتناک امانش را می برید. امید 10 ساله گاهی از شدت سردرد دور حیاط خانه می دوید.

14 فروردین 89 بود که امید بد حال شد و دوباره به بیمارستان الزهرا منتقل شد. فشار مغز دوباره بالا رفته بود و زیر تیغ جراحی رفت. این بار هم امید دو روز دیگر به کما رفت اما وقتی به هوش آمد دیگر یارای حرف زدن نداشت و به مدت یک ماه فقط با دست و سرش حرف می زد. پس از شَنت گذاری توی مغز بود که زبانش باز شد و به خانه برگشت.

کیف مدرسه همچنان در انتظار امید مانده است

از ابتدای سال 90 رفته رفته حالش بهتر شد. مادرش می گوید: ماه رمضان خوبی را پشت سر گذاشتیم، امید اگرچه اجازه روزه گرفتن نداشت اما سحرها پا به پای ما بیدار می شد و شوق و ذوق داشت اما شب روز دوم مهرماه که امید کیف مدرسه اش را حاضر کرد تا فردا در کنار همکلاس هایش روی نیمکت کلاس بنشیند، نیمه شب حالش بد شد و پدر و مادر او را به بیمارستان الزهرا بردند. برای چندمین بار شنتی را که قیمتش از 400 تا 800 هزار تومان بودند، عوض کردند.از همان زمان تا حالا که یک سال و دو ماه می گذرد امید همچنان در حالت کما به سر می برد. 4 ماه در بخش آی سی یو بیمارستان الزهرا بستری بود و فروردین 91 بود که نفس های وحشتناک و غیر عادی امید باعث شد پزشکان به خونریزی مغزی او پی ببرند. آن روزها از بدترین روزهای زندگی امید و پدر و مادر و خواهرش بود. پدر مغازه نجاری را تعطیل کرده و در کنار همسرش همه زندگی شان شده بود پرستاری از امید. و آرزو خواهر بزرگ تر امید را هم به ناچار به دست فامیل سپرده بودند. مادرش می گوید: اینقدر در این مدت پسرم بدحال بود که هر از چندگاهی که به اصرار اطرافیان برای چند ساعت از بیمارستان به خانه می آمدم فکر نمی کردم دیگر او را ببینم، می گفتم تا برگردم امیدم از دست رفته است اما خدا خواست و این اتفاق نیفتاد و حتی کلیه ها و کبدش که برای مدتی از کار افتاده بود دوباره شروع به کار کرد.

وقتی ابوالفضل صدایش می زدم احساس آرامش می کرد

30 اردیبهشت امسال امید اگرچه بی هوش اما به خانه برگشت و در واقع از آن زمان تا حالا مادرش هر 4 ساعت یکبار باید غذای مخصوصی را از طریق لوله درون بینی وارد معده پسرش کند، با دهانشویه و گاز استریل روزی چند بار دهانش را شستشو بدهد، کمک کند تا زخم بستر نگیرد، ملافه زیر پایش را مرتب شستشو بدهد، چشم های نیمه بازی را که دیگر یارای دیدن ندارند مرتب با قطره، مرطوب نگه دارد، آب میوه روزانه اش را فراموش نکند. مادر می گوید: امید صدایم را می شنود. وقتی به او می گویم ماه محرم است از گوشه چشمش اشک می ریزد، امید من سینه زن امام حسین (ع) بود، علم می چرخاند، بچه هیات بود، وقتی سردردهای وحشتناک به سراغش می آمد، فقط جیغ می زد و حضرت ابوالفضل (ع) را صدا می زد برای همین از قبل از بی هوش شدنش ابوالفضل صدایش می زنم. وقتی به هوش بود از اینکه به این نام صدایش بزنم خوشحال می شد، می گفت وقتی به من می گویی ابوالفضل احساس آرامش می کنم.خانم گنجی می گوید: مخارج امید خیلی زیاد است، خیلی وقت ها باید از خودمان بزنیم تا غذای مخصوص و آبمیوه او را تامین کنیم، نمی توانیم زیرانداز مخصوص برایش بخریم، ساکشن را هلال احمر برایمان تهیه می کند و بهزیستی هم قرار است باند و گاز استریل و ...ماهانه به ما بدهد.

خانم گنجی ادامه می دهد: دلم برای حرم امام رضا (ع) پر می زند اما 6 ماه است که از خانه تکان نخورده ام اصلا نمی توانم بیش از 2 ساعت از او دور باشم. چند وقت پیش یک سی تی اسکن از امید گرفتیم و دکتر گفت متاسفانه مغزش کوچک شده است، پرستارها می گفتند از امید دل بکن اما من تسلیم نمی شوم تا هر وقت خدا بخواهد.توکلمان به خداست.

***

چند روز پیش محسن صرامی؛نماینده مجلس به عیادت این بیمار رفت و قول داد که پیگیر شکایتشان از پزشکی که امید را جراحی کرد، باشد. سفارششان را به بهزیستی بکند و اگر بتواند عکس و آزمایشات امید را به تیمی که با پروفسور سمیعی همکاری دارند نشان بدهد.