گزیده هایی از گنجینه های ادب فارسی

ارسال در در شهر

عبدالکریم یکی از مریدان شیخ ابوسعیدابی الخیر می گوید: روزی درویشی را بنشانده بود(بودم) تا از حکایت های شیخ ما او را چیزی می نوشتم (یعنی از محاسن  وراه ورفتارشیخ برای او می نوشتم) کسی بیامد که "شیخ تو را می خواند" برفتم، چون پیش شیخ رسیدم شیخ پرسید که "چه کار می کردی؟" گفتم:"درویشی حکایت چند خواست، از آن شیخ، می نوشتم" شیخ گفت:"یا عبدالکریم! حکایت نویس نباش، چنان باش که از تو حکایت کنند."
از کتاب اسرار التوحید