خاطرات دوچرخه سوار خمینی شهری در سفر به کربلا- 4

ارسال در در شهر

امینی در این سفرها خاطرات خود را به صورت روزانه نگاشته است که خواندن آن خالی از جذابیت نیست.
در شماره 113 خاطرات این دوچرخه سوار خمینی شهری را خواندید که هنگام غروب به فیروزان رسید و جایی برای خواب پیدا نکرد و اجازه ماندن شب هنگام  به وی در مسجد جامع شهر داده نشد و ادامه ماجرا:
سرگردان شدم، شب شده بود، به کسی رسیدم، از او پرسیدم در فیروزان جز این مسجد مسجد دیگری نیست؟ او نشانی مسجد علی اصغر (ع) را داد. به آنجا که رفتم مسجد نوسازی را دیدم که در دست تعمیر بود. رهگذری حال مرا که دید نشانی سازنده مسجد علی اصغر (ع) را داد. حاج عباسعلی نامی سازنده مسجد بود، گفتند شب می توانی منزل او بخوابی، خانه اش را پیدا کردم، زنگ خانه را که زدم جوان خوش خلقي از منزل بیرون آمد، خواسته ام را به او گفتم، با روی باز از من استقبال کرد و مرا به داخل منزل راهنمایی نمود، یک ساعت در منزل بودم و مفصل با چای و آب خنک و میوه و .... از من پذیرایی شد.
من وسایلم را در خانه پخش کرده بودم، وضعیت بدنی من نامناسب بود. حاج عباسعلی که به خانه آمد در آغاز برخورد خوبی با من نداشت، در خانه او دوش گرفتم، وسایلم را مرتب کردم. حاج عباسعلی وقتی فهمید که از اصفهان با دوچرخه عازم کربلا هستم با من مهربان شد و مرا حسابی تحویل گرفت. او مرد مومنی بود. پیامی برای آقا امام حسین (ع) داد که مضمونش این بود: سلام مرا به آقا برسان و بگو حاج عباسعلی تحفه ای ناقابل که ساختن مسجدی به نام علی اصغر (ع) است به تو پیشکش می نماید. امیدوار است که بپذیرید و شفیع روز قیامتش باشید.
خانم حاج عباسعلی هم  با چشمی اشکبار مقداری پول داد تا به جهت برآورده شدن حاجتش در ضریح حضرت اباعبدالله (ع) بیندازم. شب را به همراه محمد فرزند حاج عباسعلی به صبح رساندم. ساعت 4 صبح بیدار شدم و وسایلم را جمع کردم و پس از خواندن نماز صبح از محمد خداحافظی کردم .
برای گرفتن آب جوش و نان تازه در شهر معطل شدم، صف شلوغ بود و مجبور شدم به جای دیگری سر بزنم، بی نصیب ماندم، باز به جای نخست بازگشتم، خانمی که در صف نانوایی ایستاده بود از خانه اش برایم آب جوش آورد، نان خریدم و به سوی کرمانشاه راه افتادم. 40 تا 50 کیلومتر از مسیر را که طی کردم به صحنه رسیدم. شهر صحنه از شهرهای زیبای ایران است. از ورودی شهر سلامی به مقبره سید خلیل عالي نژاد فرستادم. در صحنه توقفی کوتاه کردم و صبحانه خوردم و

به سوی کرمانشاه به راه افتادم. در طول مسیر از دو راننده تریلی ادامه راه را پرسیدم. راهنمایی خوبی کردند باید پس از رسیدن به کرمانشاه به طرف اسلام آباد غرب بروم و پیش از ورودی شهر به سوی جاده حمیل و اهواز منحرف شده و پس از طی 50-60 کیلومتر به شهر حمیل رسیده و سپس از آنجا به طرف دوراهی "سرابله "بروم و پس از آن به سوی ایلام ادامه راه بدهم که گردنه های خیلی بدی در انتظار من است.
حدود ساعت 3 بعد از ظهر پس از گذشتن از روبروی کوه بیستون و تماشای عکس شیرین که توسط فرهاد در کوه با تیشه کنده شده و مروری به داستان شیرین و فرهاد به ورودی شهر کرمانشاه-طاق بستان- رسیدم. پس از خوردن ناهار به سوی مرکز شهر (منطقه گاراژها) حرکت کردم. گرچه طول مسیر بیش از 20 کیلومتر نبود به دلیل گرمی هوا و وزش باد مخالف زحمت بسیاری تحمل کردم.
در کرمانشاه برای پیدا کردن جای خواب دچار دردسر شدم. چندین هتل و مسافرخانه مرا نپذیرفتند تا اینکه در هتل آزادی  کرمانشاه جایی برای خوابیدن یافتم. مدیر هتل با آغوش باز از من استقبال کرد و حتی به من اجازه داد که دوچرخه ام را با خود به اتاق ببرم، اتاق در طبقه سوم بود، پس از حمام کردن و شستن لباس ها و پهن کردن روی بند جهت خشکیدن، لباس های دیگرم را پوشیدم و در شهر کرمانشاه گشتی زدم. پیاده رفتم. نم نم باران حس و حال عجیبی را در وجودم آفرید. حال عرفانی پیدا کرده بودم. خستگی ام رفع شد. به هتل بازگشتم و شام خوردم و خوابیدم و زير لب خواندم:
يا رب اين بوي خوش از روضه جان مي آيد         يا نسيمي است كز آن سوي جهان مي آيد