قفل گنجه ننجون
ننجون همین طور داشت با قفل در گنجه ور می رفت. هی زیر لب می گفت: استغفرا... چرا باز نمی شه؟! لا اله الی ا...
گفتم: ننجون حالا چی توی اون گنجه داری که می خوای باز بشه؟
گفت: ننه یه چیزای مهمیه که نگو!
گفتم: نکنه گنج توی گنجه قایم کردی؟
گفت: به قول خودت یه چیزی تو این مایه ها! آخه می دونی ننه اگر خدا بخواد، می خوام واسطه خیر بشم که کلی قفل رو باز کنم.
گفتم: چطوری؟
گفت: ننه! از هر طرحی که توی خمینی شهر به شکست انجامیده یا نیمه کاره مونده یک خلاصه ای نوشتم و یک سری پیشنهادات و برآورد بودجه برای اون کردم و همه چیز رو کامل نوشتم. فقط می مونه اینا اجرایی بشه.
گفتم: خب ننجون دیگه دارم گیج می شم! اینا که گفتی چه ربطی داره به قفل و کلید و این حرف ها؟
گفت: ننه! داری گیج می شی یا گیج بودی؟! مگه شما توی نشریه تون ننوشتید که قفل های خمینی شهر انتظار کلید روحانی رو می کشن؟!
گفتم: آهان!
گفت: حالا که فهمیدی بذار کارم رو بکنم!
بعد زیر لب دوباره هی غر زد: حالا اون وقت که نمی خواستیم باز بود همین حالا قفل شده!
بالاخره ننجون خسته شد و به هن و هن افتاد. یهو یه جرقه توی ذهنم زد و به ننجون گفتم: ننجون! یه پیشنهاد برات دارم!
گفت: گرچه زیاد نمی شه روی پیشنهادات حساب کرد ولی لنگه کفش هم تو بیابون غنیمتیه!
گفتم: مگه نمی گی این گنجه مهمه و کلی قفل باز می کنه؟
گفت: خب آره!
گفتم: مگه نمی گی خودشم قفل شده و باز نمی شه؟
گفت: شیره را خوردی و گفتی شیرینه ننه! خب آره دیگه!
گفتم: خب این گنجه رو کامل ببر پیش دکتر روحانی کلیدش رو می اندازه توی قفل هم مشکل شما حل می شه هم مشکل شهر!
روزنامه فرصت از سال 13 کار خود را آغاز کرد و در حال حاضر خبر های خود را به صورت آنلاین نیز ارائه میکند