... که ایزد در مطبخت دهد باز

ارسال در در شهر

بوی کالاجوش خونه ننجون رو برداشته بود. تا دستم رفت که سیخونک بزنم با ملاقه چنان آورد رو دستم که  احساس کردم دستم قطع شد! گفتم: ننجون آخه چرا این قدر خشونت اجتماعی بالا رفته؟!


گفت: ننه! من موظفم همه جوره مواظب این غذا باشم! یکی از تبصره های این اصل اینه که نذارم تو سیخونک بزنی!


گفتم: اون وقت دیگر ماده و تبصره هاش چیه؟


گفت: آهان! سئوال خوبی بود! یکی از ماده های مهمش اینه که نذارم بسوزه ننه! چون اگر بسوزه یه چیزی حدود 10000 تومان از جیبم می ره!


گفتم: ننجون مطمئنی درست حساب کردی؟


گفت: ننه! تو مطمئنی داری تو این دنیا زندگی می کنی؟


گفتم: چطور مگه؟


گفت: ننه! مگه نمی بینی چقدر گرونیه؟ اصلا از قدیم گفتند تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز.


گفتم: ننجون دوباره ضرب المثل رو اشتباه به کار  بردی ها! چه ربطی داشت به اصل موضوع و ماده و تبصره هاش.


گفت: عرض می کنم ننه! وقتی من یه کار خوب می کنم، خدا هوامو داره، از قیافه ات پیداس می خوای بپرسی چه جوری! اونم عرض می کنم! ببین ننه! وقتی که کار خوب می کنم خدا رحمم می کنه و غذای من نمی سوزه و خلاصه یه صرفه  جویی عظیمی این وسط صورت می گیره! حالا از اون جا که این روزها آشپزخونه ها مثل بیابون شده می تونیم این بیت رو به این صورت بازخوانی کنیم:


تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در مطبخت دهد باز!


همین طور که قسمت منطق مغزم داشت سعی می کرد حرف های ننجون رو تفسیر کنه، ننجون داشت کالاجوش رو هم می زد.