خنداندن راحت تر است یا گریاندن؟!

ارسال در آموزش

 وقتی خبردار شدیم که تهیه کننده سريال هم خمینی شهری است عزم مان جزم تر شد براي تهيه گزارش از پشت صحنه سريال و گفتگو با رشيد. اصغر مولایی از شهروندان هرستانی است که پا در عرصه هنر گذاشته است و علاوه بر تهیه کنندگی، در این سريال نقشی هم ایفا می کند. گپ و گفت كوتاه خبرنگار فرصت را با قدرت الله ايزدي بخوانيد.


-  آقای ایزدی! تا حالا اسمتون رو تو گوگل جستجو کرده اید؟
گوگل با علیرضاست! ]رو به پسرش[ علیرضا جستجو کردی؟ ]علیرضا: بله جستجو کردم بوده.

 IMG 7436

- خبر فوتتون رو هم خونده بودید؟!
بله!

 

- عکس العملتون چی بوده؟
با خبرنگاری که این خبر را زده بود صحبت کردم. گفت شخصیتی به نام رشید اسماعیلی که انگار او هم از هنرمندان بوده فوت کرده بود. یک نفر به من گفت: "رشید فوت کرد" و من هم نگفتم کدام رشید، خبر را اعلام کردم! البته من از مردم همین که چند تا حمد و سوره برایم خواندند و خدا بیامرزی گفتند ممنون هستم!

 

- خنداندن راحت تر است یا گریاندن؟
خنداندن خیلی سخت است. هنرمندانی که نقش های درام بازی می کنند راحت ترند ولی خنداندن خیلی مشکل تر است. مخصوصا اگر بخواهید مردمان اصفهان که خودشان همه طنز پرداز هستند را بخندانی!

 

- چي شد شدي رشيد؟
من یک نمایشی به نام خواستگاری را می نوشتم با خودم فکر کردم که وقتی که استادم، من را صدا می زند و من وارد صحنه می شوم، تماشاچی انتظار یک آدم قد بلند و تنومند دارد ولی وقتی رشید را می بیند! چون تعریفش با فیزیک بدنی من متضاد است خودش خنده ایجاد می کند.

 

- تو خونه حرف حرف شماست؟!
الان که این جا نشسته ام حرف، حرف من است ولی اگر خانمم این جا بود حرف، حرف اون بود!

 

- فیلم رو ترجيح مي دهيد یا تئاتر؟
تئاتر. همان موقع وقتی داریم یک نمایش تئاتر روی صحنه کار می کنیم دیالوگی که می گوییم تماشاگر می خندند و آن ارتباطی که همزمان با بیننده داریم و نفسش با نفس های ما عجین می شود باعث می شود که ما بیشتر انرژی بگیریم ولی در فیلم نه! کلی انرژی می گذاریم بعد یک دفعه کار گردان کات می دهد این انرژی می افتد و چند بار که تکرار بشود دیگه مثل اولی نمی شود. به خاطر همین است که تئاتر همیشه بهتر بوده است .

 IMG 7446

- از خمینی شهر چه شناختی دارید؟
من می توانم بگویم که مردمانی هستند هنر دوست. این به من ثابت شده. چند تا اجرایی که در سراسر خمینی شهر و بیشتر در سینما فرهنگ کار می کردیم مشخص بود که واقعا، هم با فرهنگ هستند و هم با سوادند. خیلی احترام می گذاشتند. یک دوست هنرمندی هم دارم که الان شخصیت خاله خانم را بازی می کند.
 

- از هنرمندان به غیر از خاله خانوم چه کسی را می شناسید؟
من حالا اسامی شون در ذهنم نیست
 

- آقای فرهادی، زادگاهش خمینی شهر است. همچنین آقای محسن امیر یوسفی!
ولی رفت فرانسه؟ نه؟! کجای فرانسه؟ "پریشان" فرانسه؟

 

- ایشان خوزانی هستند! و آقای امیر یوسفی ورنوسفادرانی هستند.
بله من تبریک می گویم به این شهرستان که هنرمندان بزرگی تربیت کرده است.

 

- دوست دارید یک اجرای مشترک با آقای عمادی  داشته باشید؟IMG 7454a
من به آقای عمادی خیلی گفتم که سعی کن من هم بیایم ولی گفت هر وقت آمدی ساکن خمینی شهر شدی می گذارم با من بازی کنی!

 

- دوست دارید چه کسانی شما را نشناسند؟ تا حالا دوست داشتید که کسی شما را نشناسد؟!
اول کار دوست داشتم همه من را بشناسند و بگویند: اِ! اینه که تو فیلم اینجا بودا! ولی چند وقتی که گذشت خیلی سخت شد و دیگر آن موقع می گفتم کاشکی نمی شناختندم! آن وقت راحت با خانم و بچه ها پارک می رفتیم!

 

- تا به حال مشکلی پیدا شده به خاطر این که شما را می شناسند؟
من اغلب این طرف و آن طرف که می روم همه وقتی نگاه می کنند، می خندند! و همین که یک لبخندی روی لبهایشان می آید من خدا را شکر می کنم. ولی مشکل این جاست که مثلا وقتی به همراه خانم می روم بازار اکثراً دوست دارند با من عکس بگیرند و یا امضا بگیرند و مجبورم بایستم با آنها عکس بگیرم.

 

- پس خانم تان خیلی صبور هستند؟
بله یک گوشه می ایستد یا می نشیند تا مردم عکس هایشان را بگیرند. نشده است که تا حالا بگوید نه ول شون کن بیا بریم! چون خود خانمم هم هنرمند است. او هم شاعر است.

 

- شعر طنز هم می گوید؟
یه روز رفتم خانه دیدم خانمم برای من یک شعری نوشته بود که آن این بود:
ای رشید! ای رشید!
تو که در حسن و لطافت ماهی
هر چند که کوتاه قدی، دلخواهی!
بهر کوتهی قدت غصه نخور
تو عمر منی، از این جهت کوتاهی!
من واقعا به خانمم تبریک می گویم که همچین شوهر خوش تیپی دارد!

 IMG 7470

- اهل مطالعه و ورزش هستید؟
عرضم به حضورتان که بیشتر بسکت بازی می کنم! اشتباهی که وجود داشت ]این بود که[ پدرم من را از بچگی گذاشت وزنه برداری! فکر کرد که من یک "رضا زاده" می شوم ولی نشد! آن موقع که زمان رشد من بود وزنه به من فشار آورد و "قد" خیلی کوچک شد.

 

- مطالعه؟
مطالعه من طوری است که بنشینم یک سناریو بخوانم. چون فیلم نامه ها مرتب دارند می آیند. باید بخوانم و جوابش را بدهم که قبول می کنم یا نه. ولی مطالعه خیلی خوب است مخصوصا این پسر گلم ]علیرضا[ که تصویر بردار این کار هم هستند مطالعه می کند.

 

آقای کمال ایزدی هم کار موسیقی را انجام می دهند؟
بله موسیقی متن این فیلم را کار کرده اند.

 

- دخترها همکاری نمی کنند؟
یکی از دخترها در کار طراحی و نقاشی هستند و یکی هم طراح گرافیک هست که یک وقت کاری ازش بخواهیم انجام می دهند.

 

- دخترها ازدواج نکرده اند؟
یکی شان ازدواج کرده و یکی هم دارد درس می خواند.

 

- در چه کشورهایی اجرا داشته اید؟
 ما اکثرا کشورهای اروپایی رو رفته ایم. لندن، اتریش، سوئد(استکهلم)، هلند، بلژیک، امارات (دبی) خیلی رفتیم، ایتالیا (ونیز)...

 

- همه تماشاچی هایتان ایرانی هستند؟
غیر ایرانی هم می آیند ولی با مترجم. مثلا ما داریم نمایش کار می کنیم، یک جایش طنز نیست ولی یک دفعه می بینیم یک نفر می زند زیر خنده! نگاه می کنیم می بینیم خارجیه جخ بعد این که ما این دیالوگ را گفتیم مترجم برایش ترجمه کرده است و او خندیده! ما از طریق سفارت ایران برای اجراها هماهنگ می کنیم. یا از طریق جام جم ما را می فرستند آن جا برای ایرانی های مقیم آن جا به مناسبت های مختلف مثلا ولادت هایی که هست یا ایام نوروز. مثلا دو سال پیش از طریق جام جم رفتیم ایتالیا (میلان و ونیز) برای ایرانی های آنجا برنامه داشتیم و خیلی هم استقبال می شد و آن جا من این را می دیدم که در هر کشوری که می رفتیم سرود جمهوری اسلامی را که می خواندیم دست جمعی، همه اشک می ریختند. آن ها دلشان برای وطنشان تنگ می شود و این نیست که آن ها راحت آن طرف زندگی بکنند به هر حال وطنشان را بیشتر دوست دارند.

 

- اماکن تاریخی خمینی شهر را دیده اید؟ دو تا خانه های تاریخی را چطور؟
بله بله واقعا زیبا هستند.

 

- به فکر هستید که از آن ها برای فیلم ها استفاده کنید؟
ان شاء ا... . راستی من یادم رفت طراح لباسمان را بگویم! ما طراح لباسمان خانم جهانی است که علی رغم این که بودجه کم بود پارچه از "میدون کهنه" می خرد و برای بچه ها در خانه لباس می دوزد یک شلوار برای من دوخته بود مثل پرده بود!

 

- خاطره تان را نگفتید!
من از رشید خاطره دارم. چون همه به نام رشید من را می شناسند، یک بار که من رفته بودم زیارت آقای علی بن موسی الرضا دیدم یک نفر گفت: آقا رشید! گفتم خادم امام رضا من را شناخت و خوشحال شدم بعد که نگاهش کردم سرش را به چپ چرخاند. دوباره گفت: آقا رشید! و سرش را به راست چرخاند. گفتم چرا باید یک خادم امام رضا من زائر را سرکار بگذارد. رفتم جلو گفتم: آقا کاری داری من را صدا می زنی؟ وقتی که من نگاه می کنم چرا رویت را آن طرف می کنی؟ گفت: چی شده؟ گفتم: شما هی می گویی آقا رشید و بعد صورتت را آن طرف می کنی؟ گفت: من کی گفتم آقا رشید؟ من دارم به مردم می گویم: آقا رد شید! آقا رد شید!

 

سخن دیگری که نگفته باشید؟
 تشکر ازبچه ها،گاهی اوقات تا 4 صبح می ایستند. سپیده زده ولی کارهایشان را انجام می دهند. ما 70 روز است برای این 13 قسمت سر ضبط هستیم.

 

عکس ها از: مازیار واحدی پور